وَر که ریشه در واژهٔ اوستایی وَرَنگهه دارد به آزمونی گفته میشود که در گذشته و در کیش زرتشتی آنجایی که گواه و استدلال به جایی نمیرسید برای اثبات ادعایی یا بر کرسی نشاندن سخنی یا نشان دادن بیگناهی انجام میشد. این آزمون سخت و گاه کشنده بود و پیروزی در آن گویا جز با معجزه شدنی نمینمود.
ور را در آیین زرتشتی به دو دستهٔ ور سرد و ور گرم بخش مینمودند. ور گرم البته بیشتر کاربرد داشت و برجستهترین آزمون آن هم گذر از آتش بود. آنچنان که در داستان سیاوش میخوانیم آنگاه که نتوانست بیگناهیش را آشکار سازد و همهٔ گواهان برپادش بود به ناچار گزینهٔ گذر از آتش را برای نشان دادن بیگناهیش برگزید و از آن گذشت و به استوره پیوست. نیز زرتشت را بر پایهٔ استورهها آنگاه که نوزاد بود در میانهٔ آتش سوزان نهادند و آتش بر او گلستان شد. جدای از استورگی این داستان همانندیش هم با داستان ابراهیم نغز مینماید. آیا یکی از این دو استوره از دیگری وامگرفته شدهاست؟
دیگر گونهٔ وَرِ رم ریختن روی یا هر فلز گداختهٔ دیگری بر اندام مردمان بودهاست. باز در استورهٔ زندگی زرتشت میبینیم که برای نشاندادن حقداریش فرمان داد تا روی گدازان را بر سینه اش ریختند. همچنین آذرپاد مهرسپندان موبد نامدار زرتشتی نیز که ادعایی دینی را طرح میکرد و در روزگار ساسانیان میزیست برپایهٔ نوشتههای پهلوی دردست درخواست نمود تا بر سینهاش روی گداخته بریزند.
از دیگر گونههای ور فرو رفتن در آب برای زمانی مشخص، بریدن یکی از اندام و زخمی نمودن یا دریدن شکم، خوردن زهر و... بودهاست که میبایست آنکه آزمون بر رویش انجام میشود یا آسیبی نبیند یا به زودی بهبود یابد. اینکه چه گونه وری باید انجام شود را گروهی از داوران برجسته برمیگزید و بر چگونگی انجام آن نیز بازدید داشت. سوگند زهری بوده که برای آزمون ور سرمیکشیدند و نغز این جاست که این عبارت سوگند خوردن از همان روزگار به زبان ما راه یافتهاست و خود کار سوگند خوردن نیز جانشین ور گردیدهاست.
ور تنها ویژهٔ ایران نبود و در اروپا نیز رواج داشت. این آزمون را که در زبانهای اروپایی بیشتر اُردیل میخوانند کمابیش به همان ریختی که در ایران به کار بسته میشده انجام میپذیرفتهاست و انجامش هم همان دلیلهایی را که در ایران داشته در آن سامان داشتهاست. برای نمونههای نامدار در تاریخ اروپا همسر یکی از پادشاهان کارولنژی –کارولنژی دودمانی بود که شاهانش بر آلمان و فرانسه فرمان میراند- آنگاه که به خیانت به شوهر تاجدارش ارازیده(متهم) شد ناچار شد تا با پای برهنه بر روی خویشهای داغ گام بردارد.
گونههای دیگر این آزمون در اروپا نیز فرو رفتن در آب روان، در معرض بخار آب ایستادن، گام برداشتن در میان آتش سوزان، خوردن چیزهای ناخوردنی و...بودهاست. اندکاندک این روش در اروپا رو به ممنوعیت مینهاد تا اینکه سرانجام برافتاد و شکنجهٔ مقدس کلیسایی که عبارت از رنجاندن و آزار جسمی و روحی متهم برای اقرار به گناه بود در اروپا جایگزین آن گردید.
۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه
ایرانیان در بیرون از پشتهٔ ایران
هنگامی که دربارهٔ ایرانیان به ویژه در گفتگوهای تاریخی سخن میرانیم نگاهمان فراتر از کسانیاست که امروزه شناسنامهٔ ایرانی دارند یا زمانی در ایران میزیستهاند. همچنین باز نگاه ما فراتر از پشتهٔ ایران و مردمان این سرزمین است اگرچه در سنجش با دید پیشین این نگاهی دقیقتر شمرده میشود. از این گذشته نگاهمان به ایران تاریخی - که ایرانزمینش میخوانیم و بیگانگان بدان ایران بزرگ یا ایران بزرگتر میگویند- هم نیست، اگرچه این نگاه هم از دو نگاه پیشین ژرفنگرانهتر است. داستان این است که در درازای تاریخ ایرانیان تنها در پشته(فلات) ایران نمیزیستهاند. تیرههای ایرانی بسیاری در سرزمینی بسیار دورتر از این سرزمین در روزگاران گذشته میزیستهاند. پیش از آنکه این جستار را بیشتر بازکنم نیاز میبینم که این مفهوم ایرانی را بیشتر روشن کنم و بدانیم که ایرانی به چه کسی میگوییم، برای نمونه یک ژرمن را با اینکه با ما همتبار است ایرانی نپنداریم. ایرانی از دید تاریخی به مردمانی گفته میشود که نخست زبانی از شاخهٔ زبانهای ایرانی داشته باشند، برای نمونه روسها اگرچه زبانشان با ما همخانوادهاست ولی از آنجا که از ریشهٔ زبانهای ایرانی نیست پس ایشان ایرانی شمرده نمیشوند. دیگر ویژگی ایرانیان داشتن فرهنگ ایرانیاست که یکی از برجستهترین نمودهای هر فرهنگ استورههای آن فرهنگاست. سه دیگر آنکه از دید ژنتیک و نژادشناختی و همانندیهای اسکلتی از تبار قفقازیسان باشند. البته نباید ناگفته گذاشت که این بیشتر دربررسیهای تاریخی و نگرش به گذشتههای دور درستاست چرا که آمیختن نژادها و زایش فرهنگهای نو یا دگرش فرهنگی و نیز وانهادن یک زبان و پذیرش زبانی دیگر در میان مردمان گونگون در سراسر جهان چیز شناختهشدهایست. برای نمونهآذریها اگرچه امروزه به زبانی جز زبانهای ایرانی سخن میگویند ولی از همه سوی دیگر ایرانیند، هم ریشه و تبار ایرانی دارند و هم فرهنگشان ایرانیاست. یا بلغارها اگرچه امروزه به زبانی از تبار هندواروپایی سخن میگویند ولی تبار و زبان پیشینشان آلتایی بودهاست. همچنین یک سیاهپوست انگلیسی اگرچه نژاد و تباری ناآنگلوساکسون دارد ولی چون به فرهنگ آنگلوساکسون گرویده یک انگلیسی شمردهمیشود.
باری؛ از سخن بنیادین خود دور نیفتیم. در سدههای دور تیرههای ایرانی گوناگونی بیرون از فلات ایران میزیستهاند. اینکه بیرون فلات ایران چه میکردند برمیگردد به اینکه به کدام نگرهٔ کوچ آریاییان پایبند باشیم. آگر بپذیریم که آریاییان از سرزمینی دیگر به ایران آمدند پس آنها را باید ایرانیانی بدانیم که با دیگر آریاییان بدین سرزمین نکوچیدند. واگر بپذیریم که کوچ آریاییان از پشتهٔ ایران انجام پذیرفته پس باید باور داشته باشیم که ایران با گذشت زمان از سرزمین مادری خود دور شدند و رو به دیگر سرزمینها نهادند. البته برای خود من دیدگاه دوم با توجه به مسیر این کوچها درستتر مینماید. زمان دقیق این کوچها به درستی دانسته نیست و شناخت ما هم از این مردمان بیشتر به نوشتههای ثبت شده در تاریخ برای نمونه بنمایههای یونانی و چینی و رومی بازمیگردد. همچنین روند این کوچها نگرههای تاریخیای را دربارهٔ خاستگاه ملتهای هندواروپایی را میگشاید. برای نمونه پنداشته میشود که تا روزگار برپایی شاهنشاهی هخامنشی اسلاوها هنوز تیرهای ایرانی شمرده میشدند و گسست تاریخی چندانی نیافته بودند. نزدیکی خانوادهٔ زبانی اسلاوی به خانوادهٔ زبانی هندوایرانی این باور را نیرومندتر میسازد چه که هردوی این دو خانواده به دسته زبانهای ستوم –که در کنار زبان ستوم دو دستهٔ بزرگ زبانهای هندواروپایی را میسازند- تعلق دارند. وانگهی بررسیهای ژنتیک-که شوربختانه آگاهی من از این ژنتیک اندک است- نیز نشان میدهد که اسلاوها در سنجش با دیگر اروپاییان نزدیکی ژنی بیشتری با ما ایرانیان دارند. ما میدانیم که نیاکان اسلاوها در زمان آغاز شاهتشاهی هخامنشی در خاور اروپا میزیستند. در نوشتار واکاوی زبانی هم پیرامون واژهٔ فلاخن اشاره به نزدیکی این توده با ایرانیان نمودهام. در همین زمان سکاهای کوچنشین نیز فرمانروایی بزرگی را از اروپای خاوری تا کرانهٔ دریاچهٔ بالخاش در شمال باختری چین به راهانداختهبودند. اینان که سر ستیز با همسایگانشان داشتند بسیار برای شاهنشاهی ایران دردسر درست کردند. داستان لشکرکشی شورانگیز داریوش به اروپا و ویران ساختن شهرهای آنها را در شمال دریای سیاه بیگمان شنیدهاید. ماساژتها نیز دستهای از این سکاها بودند که کورش بزرگ در نبرد با آنها کشتهشد. نیز داههها که پارتیان تیرهای از آنان بودند نیز در خاور دریای مازندران میزیستند. ویژگی مشترک همهٔ اینان کوچنشینی بود. اگرچه برخی از سکاییان به گذشت زمان به کشاورزی گرویدند.
در خاور نیز تخاریان همزمان با برپایی دولت هخامنشی در ایران در جلگههای شمالی فلات تبت میزیستند. در بنمایههای چینی از آنان به نام یوئهچی نامبردهشدهاست. در آینده این تخاریان زیر فشار همسایگانشان ناچار به سوی باختر کوچیدند تا سرانجام به تخارستان در افغانستان کنونی رسیدند و در آنجا جاگیر شدند و این سرزمین را هم به نام خود خواندند. در همسایگی آنها اسمنها آسمانها که چینیان ایشان را ووسون یا فرزندان کلاغ میخواندند میزیستند. چینیان بدین دلیل بدانها فرزند کلاغ میگفتند که در استورههای آنان فرزند خردسال پادشاه ووسون را دشمنانش پس از کشتن پدر و مادر رها میکنند تا بمیرد. ولی مادهگرگی به کودک شیر میدهد و کلاغی بدو خوراک میرساند و کودک بزرگ میشود و در آینده کین پدر و مادر خود را میجوید و ووسونها را راهبری میکند. گفتنیاست که در آینده مردمان آلتایی که ترکها یکی از آنان بودند و در همسایگی ووسونها میزیستند این استوره را گرفتند و از آن خود دانستند. ووسونها در شمال خاوری جایی که یوئهچیها باشنده بودند میزیستند. در آینده با فشار همسایگان و دشمنی خود تخاریان که با اینان همتبار بودند به ناچار به سوی باختر کوچیدند و در آیندهٔ دورتر با آلتاییها آمیختند. بازماندگان ایشان امروزه در چین و قزاقستان میزیند و با زبانی از زبانهای ترکی سخن میرانند. چینیان ووسونها را مردمانی با چشمان آبی یا سبز و مو و ریش سرخ میخوانند که خود تبار ایشان را بهتر به ما میشناساند.
در خاور چین کنونی شهر ختن جای گرفتهاست. ختنیهای باستان نیز مردمانی ایرانی بودند و زبان ختنی که امروزه اثرهای اندکی از آن بازمانده نیز یک زبان ایرانی شمرده میشود. اینان نیز با گذشت زمان با مردمانی از تیرههای گوناگون نژاد زرد آمیخته شدند.
در آینده مردمانی دیگری به نام سرمتیان یا سارماتها نیز که ایرانی بودند در تاریخ دیده شدند. اینان بیش از همه به سکاها نزدیک بودند و بر سرزمینهایی که زمانی سکاها بر آن چیره بودند فرمان میراندند. برای نمونه در تاریخ در زمانی که مقدونیان بر ایران چیره بودند پارهای از سکاها در شمال دریای سیاه یکجا نشینشده و فرهنگ یونانی را نیز به خود گرفته بودند در این زمان سرمتیان از باختر سیبری تا اروپای خاوری را زیر چیرگی خود داشتند.
در آینده زمانی که ساسانیان در ایران برپا بودند و پنجه در پنجهٔ ابرنیروی دیگر زمان؛ رومیان؛ انداخته بودند در بیرون از ایران نیز تیرههایی ایرانی که هنوز بر سامانهٔ کوچنشینی خود بودند در دل اروپا بر مرزهای روم میتاختند. در این زمان آلانها تا کوههای کارپات پیشتاخته بودند و تیرهای از آنان به نام روکسالانها یا آلانها روشن به همراه قبیلههایی ژرمن مرزهای روم در رومانی کنونی را زیر تاخت و تاز خود گرفته بودند. نیز یازیگها که تا جلگهٔ مجارستان پیشروی کرده بودند و امروزه یاسیهای مجارستان که زبان خود را فراموش کردهاند بازماندهٔ این مردمانند. در همین زمان در کنارهٔ دریای سیاه هنوز سرمیتان بر سر کار بودند و نیز تیرههای ایرانی مئوت و سیراک در شمال قفقاز و کرانههای دریای سیاه خودنمایی مینمودند.
در همین زمان ساسانیان ووسونها زیر فشار همسایگان خود تا دریاچهٔ بالخاش پس نشته بودند. در فرارود خیونها گاه و بیگاه به مرزهای شمال خاوری ایران میتاختند و زمانی که رهبران خردمندی چون گرومبات بر ایشان فرمان میراندند با همنژادان خود همپیمان شده و دوشادوششان با رومیان میجنگیدند. در همین زمان کوشانیان ایرانی فرمانروایان کوههای هندوکش و پامیر در خاور مرزهای ساسانی بودند. جلگهٔ سند در شبهجزیره هندوستان نیز هنوز زیر فرمان ساتراپهای ایرانی بود
امیدوارم در آینده بتوانم دربارهٔ هرکدام از این مردمانی که گفتم بیشتر بنویسم
باری؛ از سخن بنیادین خود دور نیفتیم. در سدههای دور تیرههای ایرانی گوناگونی بیرون از فلات ایران میزیستهاند. اینکه بیرون فلات ایران چه میکردند برمیگردد به اینکه به کدام نگرهٔ کوچ آریاییان پایبند باشیم. آگر بپذیریم که آریاییان از سرزمینی دیگر به ایران آمدند پس آنها را باید ایرانیانی بدانیم که با دیگر آریاییان بدین سرزمین نکوچیدند. واگر بپذیریم که کوچ آریاییان از پشتهٔ ایران انجام پذیرفته پس باید باور داشته باشیم که ایران با گذشت زمان از سرزمین مادری خود دور شدند و رو به دیگر سرزمینها نهادند. البته برای خود من دیدگاه دوم با توجه به مسیر این کوچها درستتر مینماید. زمان دقیق این کوچها به درستی دانسته نیست و شناخت ما هم از این مردمان بیشتر به نوشتههای ثبت شده در تاریخ برای نمونه بنمایههای یونانی و چینی و رومی بازمیگردد. همچنین روند این کوچها نگرههای تاریخیای را دربارهٔ خاستگاه ملتهای هندواروپایی را میگشاید. برای نمونه پنداشته میشود که تا روزگار برپایی شاهنشاهی هخامنشی اسلاوها هنوز تیرهای ایرانی شمرده میشدند و گسست تاریخی چندانی نیافته بودند. نزدیکی خانوادهٔ زبانی اسلاوی به خانوادهٔ زبانی هندوایرانی این باور را نیرومندتر میسازد چه که هردوی این دو خانواده به دسته زبانهای ستوم –که در کنار زبان ستوم دو دستهٔ بزرگ زبانهای هندواروپایی را میسازند- تعلق دارند. وانگهی بررسیهای ژنتیک-که شوربختانه آگاهی من از این ژنتیک اندک است- نیز نشان میدهد که اسلاوها در سنجش با دیگر اروپاییان نزدیکی ژنی بیشتری با ما ایرانیان دارند. ما میدانیم که نیاکان اسلاوها در زمان آغاز شاهتشاهی هخامنشی در خاور اروپا میزیستند. در نوشتار واکاوی زبانی هم پیرامون واژهٔ فلاخن اشاره به نزدیکی این توده با ایرانیان نمودهام. در همین زمان سکاهای کوچنشین نیز فرمانروایی بزرگی را از اروپای خاوری تا کرانهٔ دریاچهٔ بالخاش در شمال باختری چین به راهانداختهبودند. اینان که سر ستیز با همسایگانشان داشتند بسیار برای شاهنشاهی ایران دردسر درست کردند. داستان لشکرکشی شورانگیز داریوش به اروپا و ویران ساختن شهرهای آنها را در شمال دریای سیاه بیگمان شنیدهاید. ماساژتها نیز دستهای از این سکاها بودند که کورش بزرگ در نبرد با آنها کشتهشد. نیز داههها که پارتیان تیرهای از آنان بودند نیز در خاور دریای مازندران میزیستند. ویژگی مشترک همهٔ اینان کوچنشینی بود. اگرچه برخی از سکاییان به گذشت زمان به کشاورزی گرویدند.
در خاور نیز تخاریان همزمان با برپایی دولت هخامنشی در ایران در جلگههای شمالی فلات تبت میزیستند. در بنمایههای چینی از آنان به نام یوئهچی نامبردهشدهاست. در آینده این تخاریان زیر فشار همسایگانشان ناچار به سوی باختر کوچیدند تا سرانجام به تخارستان در افغانستان کنونی رسیدند و در آنجا جاگیر شدند و این سرزمین را هم به نام خود خواندند. در همسایگی آنها اسمنها آسمانها که چینیان ایشان را ووسون یا فرزندان کلاغ میخواندند میزیستند. چینیان بدین دلیل بدانها فرزند کلاغ میگفتند که در استورههای آنان فرزند خردسال پادشاه ووسون را دشمنانش پس از کشتن پدر و مادر رها میکنند تا بمیرد. ولی مادهگرگی به کودک شیر میدهد و کلاغی بدو خوراک میرساند و کودک بزرگ میشود و در آینده کین پدر و مادر خود را میجوید و ووسونها را راهبری میکند. گفتنیاست که در آینده مردمان آلتایی که ترکها یکی از آنان بودند و در همسایگی ووسونها میزیستند این استوره را گرفتند و از آن خود دانستند. ووسونها در شمال خاوری جایی که یوئهچیها باشنده بودند میزیستند. در آینده با فشار همسایگان و دشمنی خود تخاریان که با اینان همتبار بودند به ناچار به سوی باختر کوچیدند و در آیندهٔ دورتر با آلتاییها آمیختند. بازماندگان ایشان امروزه در چین و قزاقستان میزیند و با زبانی از زبانهای ترکی سخن میرانند. چینیان ووسونها را مردمانی با چشمان آبی یا سبز و مو و ریش سرخ میخوانند که خود تبار ایشان را بهتر به ما میشناساند.
در خاور چین کنونی شهر ختن جای گرفتهاست. ختنیهای باستان نیز مردمانی ایرانی بودند و زبان ختنی که امروزه اثرهای اندکی از آن بازمانده نیز یک زبان ایرانی شمرده میشود. اینان نیز با گذشت زمان با مردمانی از تیرههای گوناگون نژاد زرد آمیخته شدند.
در آینده مردمانی دیگری به نام سرمتیان یا سارماتها نیز که ایرانی بودند در تاریخ دیده شدند. اینان بیش از همه به سکاها نزدیک بودند و بر سرزمینهایی که زمانی سکاها بر آن چیره بودند فرمان میراندند. برای نمونه در تاریخ در زمانی که مقدونیان بر ایران چیره بودند پارهای از سکاها در شمال دریای سیاه یکجا نشینشده و فرهنگ یونانی را نیز به خود گرفته بودند در این زمان سرمتیان از باختر سیبری تا اروپای خاوری را زیر چیرگی خود داشتند.
در آینده زمانی که ساسانیان در ایران برپا بودند و پنجه در پنجهٔ ابرنیروی دیگر زمان؛ رومیان؛ انداخته بودند در بیرون از ایران نیز تیرههایی ایرانی که هنوز بر سامانهٔ کوچنشینی خود بودند در دل اروپا بر مرزهای روم میتاختند. در این زمان آلانها تا کوههای کارپات پیشتاخته بودند و تیرهای از آنان به نام روکسالانها یا آلانها روشن به همراه قبیلههایی ژرمن مرزهای روم در رومانی کنونی را زیر تاخت و تاز خود گرفته بودند. نیز یازیگها که تا جلگهٔ مجارستان پیشروی کرده بودند و امروزه یاسیهای مجارستان که زبان خود را فراموش کردهاند بازماندهٔ این مردمانند. در همین زمان در کنارهٔ دریای سیاه هنوز سرمیتان بر سر کار بودند و نیز تیرههای ایرانی مئوت و سیراک در شمال قفقاز و کرانههای دریای سیاه خودنمایی مینمودند.
در همین زمان ساسانیان ووسونها زیر فشار همسایگان خود تا دریاچهٔ بالخاش پس نشته بودند. در فرارود خیونها گاه و بیگاه به مرزهای شمال خاوری ایران میتاختند و زمانی که رهبران خردمندی چون گرومبات بر ایشان فرمان میراندند با همنژادان خود همپیمان شده و دوشادوششان با رومیان میجنگیدند. در همین زمان کوشانیان ایرانی فرمانروایان کوههای هندوکش و پامیر در خاور مرزهای ساسانی بودند. جلگهٔ سند در شبهجزیره هندوستان نیز هنوز زیر فرمان ساتراپهای ایرانی بود
امیدوارم در آینده بتوانم دربارهٔ هرکدام از این مردمانی که گفتم بیشتر بنویسم
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه
برخورد دو فرهنگ
بخشی از جهان که امروزه خاور میانه یا آسیای باختری خوانده میشود از هزاران سال پیش میداان نبرد میان دو فرهنگ ناهمسان بودهاست. این نبرد تا به امروز هم بر زندگی و جامعهٔ ما سایه افکندهاست و میوهٔ زد و خورد و هستی این همنشینان ناجور را در چهرههای دوگانگیهای استومند در جامعهٔ خودمان میتوانیم ببینیم. در این نوشتار میکوشیم به کوتاهی خاستگاه این دو فرهنگ و چیستیشان را بازنمایم.
یکی از این دو فرهنگ فرهنگ آریاییاست. این فرهنگ نام خود را از مردمانی دارد که تبار هندواروپایی داشته و از آسیای کوچک -که امروزه کشور ترکیه در آن جای دارد- تا شبهقاره هند پراکنده بوده و هستند. دربارهٔ خاستگاه آریاییان هنوز هم بحث گفتگو برجاست. کهنترین نگرهها سرزمین آغازین اینان را اسکاندیناوی، اروپای مرکزی، آسیای کوچک، قفقاز، کوههای پامیر، فرهنگ آندرونوو در جنوب روسیهٔ کنونی، آسیای میانه و سرانجام خود پشتهٔ ایران میداند. اینان را که هندوایرانی نیز میخوانند پدیدآورندهٔ نخستین اثرهای ادبی، سرودها و تصنیفهای جهان میدانند. ریگودا کهنترین بخش وداهای هندو را میتوان نخستین اثر برجای ماندهٔ این مردمان دانست که در شمال هندوستان سرودهشدهاست. همچنین گاهان کهنترین بخش اوستا و سرودهٔ زرتشت نیز اثر کهن دیگریاست که گوهرهٔ خرد و جهانبینی ایرانیان را در چندین هزارسال پیش به نمایش میگذارد. این هردو اثر برجای ماندهٔ آریایی هنوز هم کاربردیند. برای نمونه بخشی از ریگودا هنوز هم در آیینها هندو خوانده میشود.
فرهنگ دیگر ولی فرهنگ سامیاست. خاستگاه سامیان را شبهجزیرهٔ عربستان میدانند. برجسته نمود اندیشه و کیستی این فرهنگ را میتوان در دینهای توحیدی یا آیینهای ابراهیمی بازیافت. اثر برجستهٔ سامیان تورات است و قرآن را هم در پی فراوانی پیروانش باید اثر مهم دیگر فرهنگ سامی دانست.
دارندگان این دو فرهنگ آریایی و سامی هزاران سال پیش به هم برخوردند. نخستین آریاییانی که در تاریخ نوشتهٔ شدهٔ امروز میشناسیم میتانیها بودند. سامیان ینز گروهگروه و تیرهتیره از شبهجزیرهٔ عربستان بیرون آمدند و بیشتر در هلال بارور-یا سرزمینهای میان لبنان تا میانرودان- جاگیرشدند. ایشان در میانرودان با سموریان و نیز عیلامیان -که خاستگاه نژادی هیچکدامشان آشکار نیست و زبانشان نیز با زبانهای شناخته شدهٔ کنونی پیوندی ندارد- برخوردند و از فرهنگ پربار اینان بسیار برداشت کردند. در برخورد میان اینان اندکاندک نام سومر و عیلام از نقشهٔ جهان پاکشد و تیرههای سامی جایگزین آنها شدند. برای اشاره به بازنمود فرهنگ سمری در سامی میتوان به داستان توفان نوح اشاره کرد که خاستگاهی ناسامی دارد.
و بدینسان با از میان رفتن فرهنگهای دیرپای میانرودانی دو فرهنگ آریایی و سامی به هم برخوردند و سدهها به نبرد پرداختند. ولی چرا نبرد؟ خوب چون این فرهنگ از بسیاری سویه ها با هم سازگاری نداشتند. برای نمونه در جستار آفرینش این دو از داستانها گونهگونی پیروی میکردند. خدای آسمانی سامیان برای اینکه چیزی را آفریده باشد آدم را میآفریند و اهورامزدا کیومرث را برای اینکه یاوری در نبرد با اهریمن و نیروهای اهریمنی داشتهباشد بدین جهان میآورد. نیز برخورد با جنس زن را نمونه میآورم. در استورهٔ سامی حوا(نخستین زن) از دندهٔ چپ آدم و برای از تنهایی درآوردن او پدید میآید حال آنکه نخستین زن در استورهٔ آریایی -مشیانه-همپای نخستین مرد-مشی- از شاخهٔ درخت ریواس میروید. حوا به دستیاری شیطان ادم بیچاره را میفریبد و سبب تیرهروزی فرزندان آدم میشود و زنان سامیاندیشه باید تا ابد برای آن بدسگالی حوا توسری بخورند. حال آنکه زنان آریایی به شهریاری میرسند و ایزدان نیرومندی در میان آریاییان چون مهر و آناهیتا از زنانند.
برخورد میان این دو فرهنگ به گاس نخستین بار در زمان تاخت آریاییان به دولتهای سامی میانرودان وسپس ترکتازی آشوریان سامیتبار تا دل ایران رخدادهاست. در اوستای تازهتر نام و نشانهای سامی به چشم میخورد از دبیرانی سامی که در دربارهای آریایی بودهاند. و نیز از شهریاران سامیای یادمیشود که به ایران تاختهاند.در دورههای تاریخی و تشکیل دولت یگانه در ایران میبینیم که شهریاران ماد با بابلیها پیمانها میبندند و همسران از هم میگیرند. با این همه از فروپاشی سومر تا زمانی که کورش بزرگ بابل را گشود زمان چیرگی فرهنگ سامیتبار در منطقه میدانند. با گشایش بابل و برپایی نخستین شاهنشاهی جهانی و فرمان حقوق مردمان کورش دورهٔ چیرگی فرهنگ آریایی برمنطقه آغاز میشود که تا گشایش تیسفون به دست عربهای مسلمان پایدار میماند. از آن پس در دو قرن سکوت فرهنگ سامی از نمونهٔ عربیاش(فراموش نکنیم که از میان سامیان عربها تمدنی نداشتند و به دلیل اینکه واپسین تیرهٔ سامی بودند که از عربستان به بیرون سرازیر شدند فرهنگ صیقلیافتهٔ نرمشپذیری هم نداشتند) چیره شد. آنگاه ایرانیان اندکاندک خود را بازمییافتند تا بلای دیگری از راه رسید و آن هم آسیای میانهایها(تیرههای ترکی و مغولی) بودند که بر جوانههای از زمستان عرب رستهٔ ایران آتش افروختند. اینان چون نه فرهنگ چندانی داشتند و نه بویی از مدنیت برده بودند سر به قبلهٔ عرب نهادند و...سرانجام مشروطه برپاشد و ایرانیان به بازیابی خود پرداختند و رویدادهایی که میدانم که میدانید و گفتنشان باشد برای نوشتاری دیگر.
امروز در ایران میزیایم و ناممان ایرانیاست ولی هنوز در بند این دوگانگی فرهنگی هستیم. نیمی از ما ایرانیند و نیمی عرب. نیمی نام کورش که میآید به خود میبالد و نیمی سر به سوی سرزمین عرب میساید. نیمی به آبادی خاک میاندیشد و نیمی در آرزوی رسیدن به سرای موعود میخسبد. نیمی در جستجوی آزادگیاست و آن نیم دیگر حلقهٔ بندگی به گوش میاندازد. نیمی این و نیمی آن. باید دید که ما خودمان کدام یکی از این دو نیمهایم؟ مباد که در این
مانده باشیم که اینیم یا آن!؟
یکی از این دو فرهنگ فرهنگ آریاییاست. این فرهنگ نام خود را از مردمانی دارد که تبار هندواروپایی داشته و از آسیای کوچک -که امروزه کشور ترکیه در آن جای دارد- تا شبهقاره هند پراکنده بوده و هستند. دربارهٔ خاستگاه آریاییان هنوز هم بحث گفتگو برجاست. کهنترین نگرهها سرزمین آغازین اینان را اسکاندیناوی، اروپای مرکزی، آسیای کوچک، قفقاز، کوههای پامیر، فرهنگ آندرونوو در جنوب روسیهٔ کنونی، آسیای میانه و سرانجام خود پشتهٔ ایران میداند. اینان را که هندوایرانی نیز میخوانند پدیدآورندهٔ نخستین اثرهای ادبی، سرودها و تصنیفهای جهان میدانند. ریگودا کهنترین بخش وداهای هندو را میتوان نخستین اثر برجای ماندهٔ این مردمان دانست که در شمال هندوستان سرودهشدهاست. همچنین گاهان کهنترین بخش اوستا و سرودهٔ زرتشت نیز اثر کهن دیگریاست که گوهرهٔ خرد و جهانبینی ایرانیان را در چندین هزارسال پیش به نمایش میگذارد. این هردو اثر برجای ماندهٔ آریایی هنوز هم کاربردیند. برای نمونه بخشی از ریگودا هنوز هم در آیینها هندو خوانده میشود.
فرهنگ دیگر ولی فرهنگ سامیاست. خاستگاه سامیان را شبهجزیرهٔ عربستان میدانند. برجسته نمود اندیشه و کیستی این فرهنگ را میتوان در دینهای توحیدی یا آیینهای ابراهیمی بازیافت. اثر برجستهٔ سامیان تورات است و قرآن را هم در پی فراوانی پیروانش باید اثر مهم دیگر فرهنگ سامی دانست.
دارندگان این دو فرهنگ آریایی و سامی هزاران سال پیش به هم برخوردند. نخستین آریاییانی که در تاریخ نوشتهٔ شدهٔ امروز میشناسیم میتانیها بودند. سامیان ینز گروهگروه و تیرهتیره از شبهجزیرهٔ عربستان بیرون آمدند و بیشتر در هلال بارور-یا سرزمینهای میان لبنان تا میانرودان- جاگیرشدند. ایشان در میانرودان با سموریان و نیز عیلامیان -که خاستگاه نژادی هیچکدامشان آشکار نیست و زبانشان نیز با زبانهای شناخته شدهٔ کنونی پیوندی ندارد- برخوردند و از فرهنگ پربار اینان بسیار برداشت کردند. در برخورد میان اینان اندکاندک نام سومر و عیلام از نقشهٔ جهان پاکشد و تیرههای سامی جایگزین آنها شدند. برای اشاره به بازنمود فرهنگ سمری در سامی میتوان به داستان توفان نوح اشاره کرد که خاستگاهی ناسامی دارد.
و بدینسان با از میان رفتن فرهنگهای دیرپای میانرودانی دو فرهنگ آریایی و سامی به هم برخوردند و سدهها به نبرد پرداختند. ولی چرا نبرد؟ خوب چون این فرهنگ از بسیاری سویه ها با هم سازگاری نداشتند. برای نمونه در جستار آفرینش این دو از داستانها گونهگونی پیروی میکردند. خدای آسمانی سامیان برای اینکه چیزی را آفریده باشد آدم را میآفریند و اهورامزدا کیومرث را برای اینکه یاوری در نبرد با اهریمن و نیروهای اهریمنی داشتهباشد بدین جهان میآورد. نیز برخورد با جنس زن را نمونه میآورم. در استورهٔ سامی حوا(نخستین زن) از دندهٔ چپ آدم و برای از تنهایی درآوردن او پدید میآید حال آنکه نخستین زن در استورهٔ آریایی -مشیانه-همپای نخستین مرد-مشی- از شاخهٔ درخت ریواس میروید. حوا به دستیاری شیطان ادم بیچاره را میفریبد و سبب تیرهروزی فرزندان آدم میشود و زنان سامیاندیشه باید تا ابد برای آن بدسگالی حوا توسری بخورند. حال آنکه زنان آریایی به شهریاری میرسند و ایزدان نیرومندی در میان آریاییان چون مهر و آناهیتا از زنانند.
برخورد میان این دو فرهنگ به گاس نخستین بار در زمان تاخت آریاییان به دولتهای سامی میانرودان وسپس ترکتازی آشوریان سامیتبار تا دل ایران رخدادهاست. در اوستای تازهتر نام و نشانهای سامی به چشم میخورد از دبیرانی سامی که در دربارهای آریایی بودهاند. و نیز از شهریاران سامیای یادمیشود که به ایران تاختهاند.در دورههای تاریخی و تشکیل دولت یگانه در ایران میبینیم که شهریاران ماد با بابلیها پیمانها میبندند و همسران از هم میگیرند. با این همه از فروپاشی سومر تا زمانی که کورش بزرگ بابل را گشود زمان چیرگی فرهنگ سامیتبار در منطقه میدانند. با گشایش بابل و برپایی نخستین شاهنشاهی جهانی و فرمان حقوق مردمان کورش دورهٔ چیرگی فرهنگ آریایی برمنطقه آغاز میشود که تا گشایش تیسفون به دست عربهای مسلمان پایدار میماند. از آن پس در دو قرن سکوت فرهنگ سامی از نمونهٔ عربیاش(فراموش نکنیم که از میان سامیان عربها تمدنی نداشتند و به دلیل اینکه واپسین تیرهٔ سامی بودند که از عربستان به بیرون سرازیر شدند فرهنگ صیقلیافتهٔ نرمشپذیری هم نداشتند) چیره شد. آنگاه ایرانیان اندکاندک خود را بازمییافتند تا بلای دیگری از راه رسید و آن هم آسیای میانهایها(تیرههای ترکی و مغولی) بودند که بر جوانههای از زمستان عرب رستهٔ ایران آتش افروختند. اینان چون نه فرهنگ چندانی داشتند و نه بویی از مدنیت برده بودند سر به قبلهٔ عرب نهادند و...سرانجام مشروطه برپاشد و ایرانیان به بازیابی خود پرداختند و رویدادهایی که میدانم که میدانید و گفتنشان باشد برای نوشتاری دیگر.
امروز در ایران میزیایم و ناممان ایرانیاست ولی هنوز در بند این دوگانگی فرهنگی هستیم. نیمی از ما ایرانیند و نیمی عرب. نیمی نام کورش که میآید به خود میبالد و نیمی سر به سوی سرزمین عرب میساید. نیمی به آبادی خاک میاندیشد و نیمی در آرزوی رسیدن به سرای موعود میخسبد. نیمی در جستجوی آزادگیاست و آن نیم دیگر حلقهٔ بندگی به گوش میاندازد. نیمی این و نیمی آن. باید دید که ما خودمان کدام یکی از این دو نیمهایم؟ مباد که در این
مانده باشیم که اینیم یا آن!؟
اشتراک در:
پستها (Atom)