من در گروه کسانی جای دارم که باورمند به راستینگی در مه فرو رفتهٔ استورههایند. و البته تعریف بهتر استوره نزد من چنین است: استورهها آرزوهای، اندیشهها و پیشینهٔ شفاهی مردمان یک سرزمین میباشد. البته پیشینهای که زمان و جایش به روشنی آشکار نیست، در درازای زمان بخشهایی از آن جا افتاده یا شاخ و برگ بیشتری یافتهاست، قهرمانانش جامهٔ خدایی پوشیده و فراتر از پندار نمایانده شدهاند و...به دیگر سخن در استورهها میٱوان تنهای از راستی را بازیافت.
اکنون که بدینجا رسیدم میخواهم ردی از راستی را در یک استورهٔ آشنای ایرانی بجویم، البته در مرز دانش نابسندهٔ خود، و در ضمن گذرا و کوتاه.
زرتشت؛ چهرهای است در سنجههای جهانی و یکی از نامداران تاریخ ایران. پیشینهٔ او و داستان زندگی در مه فرورفتهاش گاه خردمندانی چون دارمستتر را هم واداشته تا او را چهرهای نمادین و افسانهای پندارند. البته امروز دیگر بر راستی هستی زرتشت شکی نیست و دیگر دوست و دشمن پذیرفتهاند که زرتشت سپیدمانی بودهاست و گاهان - و به احتمال بخشهایی از اوستای کهن- از سرودههای اوست.
استورهٔ زرتشت نخست به پدید آمدن زرتشت از سه عنصر فروهر، فرّه و گوهرهٔ زرتشت میپردازند. توضیحی کوتاهی میدهم و آن اینکه در فلسفهٔ کهن ایرانی-مزدیسنی آدمی را پدید آمده از این سه اصل میدانستند. ولی دربارهٔ استورهٔ زرتشت این سه آخشیج یا عنصر پدید آورندهٔ مردمان با پیچیدگی و دنگ و فنگ بیشتر به تن زرتشت میرسند تا تفاوتی با دیگر زادنهای مردمان داشته باشد. این البته ارزشی دانشیک ندارد، پنداری بودهاست بس نغز که در سنجش با گلی که درون آن دمیدهاند به دید من زیباتر است.
دیگر آنکه آمدهاست که چون زرتشت از مادر زادهشد چون دیگر کودکان نگریست، بلکه خندید. افسانهسرایی دربارهٔ آن دم نخستین چشم بر جهان گشودن مردمان دست کم در کشور تاریخ دور و درازی دارد. فلان شاه آنگاه که از مادر زاده میشود شیر از پستان دایهاش روان میگردد؛ دیگری چون زاده میشود زبان به سخنگفتن میگشاید، کس دیگری ختنهشده پای به جهان مینهد و...دربارهٔ چگونگی زادهشدن چنگیز خان مغول هم آمده که چون زادهشد مشتش پر از خون بود. دور نیست که این افسانه هم ریشهای ایرانی داشته باشد. اینکه چرا این همه افسانه دربارهٔ لحظهٔ زاده شدن چهرههای سرشناس تاریخ هست شاید ریشه در این باور «سالی که نوست از بهارش پیداست» داشتهباشد. بدین معنا که نیکشگونی هر رویدادی را از آغازش میدیدند. در تاجگذاری یک شاه اگر رویداد نابههنجاری رخ میداد آن شاه را نگونسار میدیدند- واپسین نمونهٔ نامدارش تاجگذاری محمدعلی شاه قاجاراست- و هنوز هم شکستن آینهٔ عروس را در روز پیوند نشانی از سیهبختی عروس میشمرند. زاده شدن یک کودک هم گام آغازین زندگی بود و چگونگی آغازش انجام زندگیاش را نمایان میساخت. اینکه چرا زرتشت خندید هم در متنهای زرتشتی دارای روشنگریهای فلسفی-عرفانی بسندهاست.
آنگاه زرتشت نوزاد با بلاهایی رو در رو میشود که معجزهآسا از آنها میرهد؛ او را در سر راه گلهٔ اسپان و گاوان میگذراند ولی او در زیر سم آنان لگدمال نشد. مادهگرگ او را ندرید(پیشتر اشاره بدین داستان کردهام). و آتش نیز او را نسوزاند. این معجزهٔ پسین همانندیای با افکندن ابراهیم سامی در آتش دارد. آیا یکی از دیگری وام گرفتهشدهاست؟ پیشتر پیرامون ور سخن گفتهام و ور گرم که آزمون آتش و فلزات گداخته بود. داستان سیاوش و گذرش از آتش هم که شناخته شدهاست، آیا اینها بر اصل ایرانی این استوره دلالت دارند؟ دربارهٔ همسانیهای استورههای ملتها پیشتر سخن گفتهام. تنها یک نکته را بگویم و آن اینکه دربارهٔ چگونگی به آتش افکندن زرتشت دو روایت گونهگون هست. یکی آنکه زرتشت را در آتش افکندند ولی وی را نسوزاند؛ دیگر آنکه آنس را در میان هیمهای نشاندند ولی هیزمها آتش نگرفتند و دغدو رسید و کودکش را رهاند. دومی شدنیتر مینماید نه؟! در جامعهٔ آریایی ور نشانی از درستی ادعا بودهاست. آیا پیروان زرتشت در آینده این افسانه را برای پیغامبرشان نساختنهاند؟
نکتهٔ دیگر اینکه پورشسپ پدر زرتشت در این بلاها که بر سر فرزند میآمد همیار و همدست دینسالاران قبیلهاش بود و دغدو رهانندهٔ کودک. اینکه پدر خواهان نابودی پسر بود مرا به یاد استورهٔ سام و پسر سپیدمویش زال میاندازد. سام سپیدمویی پسر را نامعمول دید و رویدادی اهریمنی انگاشت، پس پسر را در بیابان رها نمود تا خوراک جانوران شود. پورشسپ هم نابودی فرزند را خواستار بود. گیریم که زرتشت در دم آغازین زاده شدنش نخندید، باز هم مینماید که کودک نشانههایی داشته است که از دید دینیاران آن زمان خطرناک شمرده میشدهاست و پا گرفتن نوزاد را برابر با نابودی خود می دیدند.
دیگر آنکه دغدو مادر زرتشت هم با چنین نگاهی رودررو بود. وی از زمان زادهشدن نوری داشت که خانهٔ پدریاش را روشن مینمود. این نور دینیاران را به هراس افکند و سبب راندن او از زادگاهش به روستای پورشسپ شد. از دیگر سو دغدو بیاعتنا به فرمانهای دینسالاران هر بار رهانندهٔ فرزند از مرگ بود. این مرا به اندیشه میاندازد که آیا آن نور استعارهای از خاندان دگراندیش دغدو در جامعهٔ باستانی آریایی دارد؟ آیا خاندان زرتشت پدیدآورندهٔ اندیشهای نو در میان آریاییان نبودند؟ اندیشهای که در آینده زرتشت آن را کامل نمود سامان داد و بلندآوازه ساخت؟
۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه
۱۳۸۸ آذر ۱۶, دوشنبه
آسیبشناسی جایگزینی دبیره- بخش پایانی
نگرانی دیگری که بیش از همه هم برایم آزارندهاست گونهٔ خط آینده و از آن مهمتر سامانهٔ نگارش آن است. بخش نخست را برای جای دیگر میگذاریم؛ همین را بگویم که بحثش پیرامون این است که خط آینده چه باشد؟لاتین، سیریلیک، اوستایی یا...؟ اینجا به چگونگی نگارش خط مورد نظر میپردازیم.
بگذارید بیشتر داستان را باز کنم. سه کشور جهان زبان رسمیشان فارسیاست، ایران، افغانستان و تاجیکستان. تاجیکان امروز فارسی را با خط سیریلیک مینویسند. میماند ایران و افغانستان که همچنان از دبیرهٔ عربی بهره میگیرند. جنبشهایی البته در تاجیکستان امروز به راه است که می کوشد خط پیشین را دوباره به کار بندد، ولی خوب دست کم فرهیختگان این سرزمین با خط عربی آشنایند. بگذریم؛ منظور من از سامانهٔ نگارش چیست؟ ببینید فرض بگیریم که بخواهیم خط لاتین را برگزینیم. خوب یک واژه را چگونه میخواهیم با این خط نمایش دهیم؟ برای نمونه نام خسرو را داشته باشید، خوب می خواهیم این نام را به لاتین بنویسیم، ولی لهجه میٱواند بر نگارش این نام اثر گذار باشد. اگر یک تهرانی بخواهد این نام را به لاتین بنویسد به فراخور لهجهاش چنین خواهد نوشت:
Xosro
یک افغان چنین مینویسد:
Xusraw
و یک ایرانی که در جنوب ایران میزید خواهد نوشت:
Xosrow
خوب سنجه کداماست؟ میتوانم دهها نمونه از این دست بیاورم. ولی چون میانگارم که منظورم را توانسهام روشن کنم به دلمشغولیهای دیگر میپردازم. ما در گذشته آوایی مستقل برای خو داشتهایم ولی امروزه مینویسیم خواب و میخوانیم خاب. خوب اکنون چنین واژهای را با خط نوین چگونه خواهیم نوشت؟ میگویید همان خاب خوباست؟ میگویم نه زیرا نخست چارچوب کهن فارسی را آزردهایم و دیگر آنکه دچار اختلاف معنایی خواهیم شد. برای نمونه خواستن و خاستن را ما یکگونه تلفظ میکنیم ولی دو معنای گونهگون دارند که تنها از راه شیوهٔ نگارش از این اختلاف معنایی آگاه میشویم. زمانی کسروی پیشنهاد داد که واژگان را کم کنیم تا زبان ساده شود و خو را هم خ بنویسیم. امروز دست کم من بر این باورم که داشتن واژگانی چند برای یک معنا بالندگی و توان زبان را خواهد افزود و راه را برای پدید آوردن صنعتهای ادبی چون چامهسرایی هموار خواهد نمود. از این که بگذریم در برخی گویشها و لهجهها آمیزهٔ خو هنوز هم کاربرد دارد، با حذف آن به اصالت گویشهای فارسی بیحرمتی خواهیم نمود. ولی چاره چیست؟ از من بپرسید میگویم این ترکیب خو را در خط تازه هم به کار بریم، ولی خوب گله آنگاه این خواهد بود که پس آن سادگی و آسانی خط چه خواهد شد؟
راه همواری در پیش نخواهیم داشت. امروزه ما تنها تلفظ یک ز را داریم ولی گرفتار چهار گونه ز هستیم: ز، ذ، ض و ظ. دو تای پسین را با خشنودی به دور خواهیم انداخت. ز هم که داریم، ولی ذ چه میشود؟ امروزه آوای ذ در فارسی معیار کاربردی ندارد ولی در گذشته چنین نبودهاست. نخست آنکه کاربرد ذ به کل از میان نرفتهاست. برای نمونه برخی لر زبانان جنوب به دود میگویند دیذ. وانگهی این ذ مردهریگ پارسی کهناست و بودنش از به لغزش افتادن معنایی جلوگیری میکند، برای نمونه در دو بن گذار و گزار. چه باید کرد؟ به سادگی بیندیشیم یا تندرستی؟
شاید بگویید افغانستان و تاجیکستان و فلان شهرستان دور از تهران به ما چه؟ همان فارسی تهرانی را معیار بگیریم و دیگران را بگذاریم! من میگویم که دگرگونی خودسرانه و خودخواهانه خط فارسی بیدر نگرداشتن دیگر پارسیزبانان جهان خیانتی بس بزرگ است. فلات ایران همینگونه هم کم دچار چندپارگی فرهنگی-سیاسی نشدهاست. مباد که روزی ایرانی و افغان چون بیگانگان به هم بنگرند. مباد که مردهریگ زبانی دیگر مردمان ایرانی قربانی آسودهجویی و سرسریبینی ما شود. تغییر دبیره باید در نظر داشتن همهٔ سرزمینهای پارسیزبان و به گونهای هماهنگ و سراسری و آرام انجام پذیرد، جز آن باشد همین دبیرهٔ عربی ناقص و بیمار دست کم یگانگی مردمان ایرانی را بهتر پاس خواهد داشت.
بگذارید بیشتر داستان را باز کنم. سه کشور جهان زبان رسمیشان فارسیاست، ایران، افغانستان و تاجیکستان. تاجیکان امروز فارسی را با خط سیریلیک مینویسند. میماند ایران و افغانستان که همچنان از دبیرهٔ عربی بهره میگیرند. جنبشهایی البته در تاجیکستان امروز به راه است که می کوشد خط پیشین را دوباره به کار بندد، ولی خوب دست کم فرهیختگان این سرزمین با خط عربی آشنایند. بگذریم؛ منظور من از سامانهٔ نگارش چیست؟ ببینید فرض بگیریم که بخواهیم خط لاتین را برگزینیم. خوب یک واژه را چگونه میخواهیم با این خط نمایش دهیم؟ برای نمونه نام خسرو را داشته باشید، خوب می خواهیم این نام را به لاتین بنویسیم، ولی لهجه میٱواند بر نگارش این نام اثر گذار باشد. اگر یک تهرانی بخواهد این نام را به لاتین بنویسد به فراخور لهجهاش چنین خواهد نوشت:
Xosro
یک افغان چنین مینویسد:
Xusraw
و یک ایرانی که در جنوب ایران میزید خواهد نوشت:
Xosrow
خوب سنجه کداماست؟ میتوانم دهها نمونه از این دست بیاورم. ولی چون میانگارم که منظورم را توانسهام روشن کنم به دلمشغولیهای دیگر میپردازم. ما در گذشته آوایی مستقل برای خو داشتهایم ولی امروزه مینویسیم خواب و میخوانیم خاب. خوب اکنون چنین واژهای را با خط نوین چگونه خواهیم نوشت؟ میگویید همان خاب خوباست؟ میگویم نه زیرا نخست چارچوب کهن فارسی را آزردهایم و دیگر آنکه دچار اختلاف معنایی خواهیم شد. برای نمونه خواستن و خاستن را ما یکگونه تلفظ میکنیم ولی دو معنای گونهگون دارند که تنها از راه شیوهٔ نگارش از این اختلاف معنایی آگاه میشویم. زمانی کسروی پیشنهاد داد که واژگان را کم کنیم تا زبان ساده شود و خو را هم خ بنویسیم. امروز دست کم من بر این باورم که داشتن واژگانی چند برای یک معنا بالندگی و توان زبان را خواهد افزود و راه را برای پدید آوردن صنعتهای ادبی چون چامهسرایی هموار خواهد نمود. از این که بگذریم در برخی گویشها و لهجهها آمیزهٔ خو هنوز هم کاربرد دارد، با حذف آن به اصالت گویشهای فارسی بیحرمتی خواهیم نمود. ولی چاره چیست؟ از من بپرسید میگویم این ترکیب خو را در خط تازه هم به کار بریم، ولی خوب گله آنگاه این خواهد بود که پس آن سادگی و آسانی خط چه خواهد شد؟
راه همواری در پیش نخواهیم داشت. امروزه ما تنها تلفظ یک ز را داریم ولی گرفتار چهار گونه ز هستیم: ز، ذ، ض و ظ. دو تای پسین را با خشنودی به دور خواهیم انداخت. ز هم که داریم، ولی ذ چه میشود؟ امروزه آوای ذ در فارسی معیار کاربردی ندارد ولی در گذشته چنین نبودهاست. نخست آنکه کاربرد ذ به کل از میان نرفتهاست. برای نمونه برخی لر زبانان جنوب به دود میگویند دیذ. وانگهی این ذ مردهریگ پارسی کهناست و بودنش از به لغزش افتادن معنایی جلوگیری میکند، برای نمونه در دو بن گذار و گزار. چه باید کرد؟ به سادگی بیندیشیم یا تندرستی؟
شاید بگویید افغانستان و تاجیکستان و فلان شهرستان دور از تهران به ما چه؟ همان فارسی تهرانی را معیار بگیریم و دیگران را بگذاریم! من میگویم که دگرگونی خودسرانه و خودخواهانه خط فارسی بیدر نگرداشتن دیگر پارسیزبانان جهان خیانتی بس بزرگ است. فلات ایران همینگونه هم کم دچار چندپارگی فرهنگی-سیاسی نشدهاست. مباد که روزی ایرانی و افغان چون بیگانگان به هم بنگرند. مباد که مردهریگ زبانی دیگر مردمان ایرانی قربانی آسودهجویی و سرسریبینی ما شود. تغییر دبیره باید در نظر داشتن همهٔ سرزمینهای پارسیزبان و به گونهای هماهنگ و سراسری و آرام انجام پذیرد، جز آن باشد همین دبیرهٔ عربی ناقص و بیمار دست کم یگانگی مردمان ایرانی را بهتر پاس خواهد داشت.
اشتراک در:
پستها (Atom)