۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

خاستگاه آریاییان

پیرامون نگرهٔ کوچ آریاییان تاکنون گمانه‌زنیها و فرضیه‌های چندی پیش نهاد شده‌است. به کوتاهی بگویم که نگرهٔ کهن و البته پذیرفته‌شده‌ترین این نظریهها میگوید که آریاییان در روزگاری پیش از تاریخ از جایی دیگر به درون پشتهٔ ایران کوچیده‌اند. خود این دیدگاه شاخ و برگ و پیش‌نهاده‌های بسیاری دارد که به گمانه‌زنی و مدرک‌آوری برای خاستگاه نخستین و مسیر این کوچ می‌پردازد. به تازگی دیدگاهی تازه طرح شده‌است که در آن طرح‌کنندگان خود فلات ایران را خاستگاه نژاد آریایی و مبداء کوچ هندواروپاییان به سرتاسر گیتی می‌دانند. برجسته‌ترین طرح کنندهٔ این نگره جهانشاه درخشانی میباشد. جز درخشانی در درون ایران هم این نگره هوادارانی چون رضا مرادی غیاث‌آبادی دارد.

راستش را بخواهید برای من ایرانی این نگره بسیار نغز و جذاب است. ولی اگر احساسات و تعصب را به کناری نهیم باید ببینیم نیرو و ناتوانی این دیدگاه چیست و آیا میتواند جایگزین نگرهٔ پیشین شود؟

نخست آنکه باید یک نکته را روشن سازم و آن اینکه هنگامی که از آریاییان سخن می‌گوییم نگاهمان به مردمان هندوایرانی‌است که خود شاخه‌ای از هندواروپاییان‌اند. اگرچه به دید دانشورانی چون زنده‌یاد پیرنیا گستردن نام یک شاخه به کل مجموعه شدنی و مجاز است ولی خوب از آنجا که نمی‌خواهیم در بررسی‌هایمان دچار آشفتگی مطلب شویم آریاییان را همان هندوایرانیان خواهیم دانست. پس از این باید گفت که مقصود هم از خاستگاه آریاییان نه خاستگاه نخستین هندواروپاییان که جایی‌است که تیره‌های هندوایرانی زمانی در آنجا کنار هم می‌زیسته‌اند و آنجا را در استوره‌های ایرانی ایرانویج خوانده‌اند.

گفتیم ایرانویج، این ایرانویج کلید ارزشمندی در یافتن آن خاستگاه نخستین است. دربارهٔ ایرانویج توضیحاتی در اوستا آمدها‌ست که ارزشمند می‌نماید. مهمترین این رهیافت‌ها رود بهرود یا ونگهو دائیتی یا دایتی نیکوست. می‌ماند که آن رود را بیابیم یا کجاییش را گمانه‌زنی کنیم. نیرومندترین نگره برای جای احتمالی ایرانویج آسیای میانه را نشانه‌رفته‌است و رود آموی جایگزین درخوری برای بهرود است. ولی پیروان نگرهٔ ایرانویجی فلات ایران با استناد به رویدادهای گیتاشناسانه بر این باورند که آن رود خلیج فارس کنونی‌است که البته در آن زمان (واپسین عصر یخبندان) رودی پر آب بیش نبوده‌است. خوب برای من ایرانی در زمانی که گروهی به یاری پول‌های نفتیشان می‌خواهند نام خلیج فارس را خلیج عربی کنند این تئوری جذابی‌است. ولی اگر کمی واقع‌بینانه‌تر بدین داستان می‌نگرم استدلالها و شواهد در دست برای این نگره را بسیار ناتوان و نابسنده می‌بینم. دوستان استدلا‌ل‌هایی چون نبود تپه‌های باستانی در کنار خلیج فارس کنونی را دلیل می‌آورند و میافزایند که چون چنین اثرهای باستانی‌ای در کنار این دریاهای کنونی دیده نمی‌شود پس مردمان باستانی جایی جلوتر از این دریاها یعنی در بستر کنونی آن می‌زیسته‌اند. دیگر آنکه اثبات آن را به واکاوی کف خلیج فارس در آینده حواله می‌دهند. پس تا کف این دریا بررسی نشود نمی‌توان چنین دیدی را پذیرفت و دیگر آنکه دربارهٔ نبود محل‌های باستانی در کنار دریاهای کنونی به دید من این می‌تواند تایید کنندهٔ دیدگاه مهاجرت از مکان‌های شمالی‌تر باشد.

دیگر آنکه با نگاهی به تاریخ پراکندگی مردمان آریایی میتوان حدسهایی دربارهٔ زیستگاه نخستین آنها زد. پیشتر از ووسونها(آسمانها) نام بردم که روزگاری در شمال باختری چین کنونی می‌زیسته‌اند. همچنین از روکسلانها یا آلانهای سپید نام بردم که زمانی در اروپای مرکزی با امپراتوری روم در زد و خورد بودند. فاصلهٔ اروپای مرکزی و نیز شمال باختری چین را با خلیج فارس بسنجید. آیا آریاییان از این نقطه بدان دو سوی دور پراکنده گشته‌اند؟ دور از ذهن شاید ننماید چرا که ترکان زردپوست هم که زمانی در سرزمینهای شمالی چین می‌زیستند سده‌ها پس از آن و با گذشت زمان تا پشت دروازه‌های وین هم رسیدند. ولی آریاییانی که تا آن اندازه دور رفتنه‌اند چرا در سرزمین‌های آبادتر و نزدیکتر به خلیج پارس جاگیر نشدند؟ برای نمونه در میانرودان(عراق کنونی). شاید برخی بگویند که خوب مردمان باستانی میانرودان هم آریایی بوده‌اند. ولی راستی این است که وابستگی تباری و زبانی ملت‌های باستانی و نابودشدهٔ میانرودان، آسیای میانه و بخشهای نزدیک بدان شناخته‌شده نیست. زبانهایی چون سومری و عیلامی زبانهایی ایزوله شناخته می‌شوند و با هیچ زبان شناخته‌شدهٔ دیگری نسبتی ندارند. دلیل پافشاری برخی از دوستان برای پیوند دادن آنها با ایرانیان را هم درک نمیکنم و این کار را بیشتر واکنش یا تلافی کردارهای پانترکها و پانعربان دیگر جاعلان میدانم. در عراق بر عرب بودن سومریان پای می‌فشردند. شگفت نیست چون کشوری به نام عراق پیشینه‌ای نداشته‌است و بیریشگی سرکردگان سیاسی آن سامان را به جعل واداشته‌است؛ ولی ما چرا!؟ این همه افتخارات بس نیست که بخواهیم با جعل هم برای خود افتخاری فراهم آوریم؟
بگذریم؛ اثرهای یافت‌شده در حوزهٔ فرهنگی آندرونوو و باشندگاههایی چون سینتاشتا و آنسوتر در نزدیک رود ولگا آباشه‌وو، آیین‌های مردمان آن سامان، چون آیینها مردگان، نخستین نشانه‌ها از ذوب فلزات و ریخته‌گری، یافت گردونه‌ها و استفاده از اسب و...همه آن محدوده را جایی درخورتر برای ایرانویج استورهای می‌نمایاند و تئوری ایرانویج بودن کرانه‌های رود پیش از خلیج پارس از چنین گواه‌هایی بی‌بهره است. اگرچه هواداران نگرهٔ ایرانویج بودن فلات ایران آندرونوو و فرهنگهای نزدیک بدان را تنها آثاری از کوچندگان از درون ایران می‌انگارند.

یک نمونه دیگر از استدلا‌ل‌های آن گرامیان را می‌آورم و می‌کوشم پاسخی گویم و نوشتار را ببندم. جناب غیاث‌آبادی در جایی استدلال می‌کنند که چون در استوره‌های ایرانی شمال جای دیوان شمرده شده‌است چون شدنی نیست که ایرانیان سرای نیاکان خود را جای اهریمنی بدانند پس در نتیجه کوچی از شمال به جنوب روی نداده‌است! خوب این دیگر از آن سخن‌هاست! آن شمال کجاست؟ آیا ری به نسبت تخت جمشید شمال نیست؟ آیا آذرابادگان به نسبت شوش شمال نیست؟ حال آنکه هر دوی این جاها مکان‌هایی مقدس یا دست کم ارجمند برای ایرانیان بوده‌است. این شمال هم یک تعریف نسیبی داشته‌است و نه مطلق. یعنی هر شمالی آشیانهٔ اهریمن شمرده نمی‌شده‌است. به احتمال در روزگار آریایی شمال مورد نظر سرزمین‌های بالای بخش پوشش گیاهی تایگا بوده‌است. در این نقطه در روزگار آریایی به احتمال بسیار مردمانی فین‌واوگری زبان می‌زیسته‌اند و وامواژه‌هایی که از زبان‌های هندوایرانی به زبان‌های خانوادهٔ یادشده درآمده نیز باید به همین زمان مربوط باشد. پیشتر دربارهٔ فین‌واوگری‌ها مطلبی نوشته‌ام و استدلال کرده‌ام که میان آنها و آریاییان روابط چندان دوستانه‌ای در کار نبوده‌است.
ایرادهای بسیاری از این نگره می‌توان گرفت اگرچه باز هم می‌گویم تئوری جذابی‌است برای من ایرانی. ولی خوب دانش چیزی‌است که نباید با احساسات و سیاست روز آن را آلود. چه آریاییان از آغاز باشندهٔ ایران بوده باشند یا از جایی دیگر بدین سرای کهن کوچیده باشند از ارزش‌های ما نمی‌کاهد. ایران با نیاکان آریاییمان ایران شد و از آن پس نقش تعیین کننده‌ای را در تاریخ جهان بازی کرد. افتخارات ما هم در جهان کم نیست. به هر روی این جستار برای بحث و واکاوی بیشتر همچنان باز است.