۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

سخنی دربارهٔ شیروخورشید

پیرامون شیروخورشید بسیار گفته و نوشته شده‌است، به ویژه دربارهٔ تبار ایرانی یا انیرانی‌ یا شکل ظاهرش. بدین جستارها در این نوشتار کمتر خواهم پرداخت و می‌کوشم تا از زاویه‌ای دیگر ارزش آن را نشان دهم.
نخست دربارهٔ تبارش، اندیشمندانی چون مینوی و تقی‌زاده بر انیرانی بودنش پای فشرده‌اند. ولی آیا شیر خورشید نشانی بیگانه است؟ هم شیر و هم خورشید در میان بسیاری ملت‌ها از دیرباز جنبه‌های نمادین قدسی داشته‌اند. خورشید آن گوی گدازان در آسمان آبی که گیاهان سر به سویش برمی‌افرازند نزد بسیاری از باستانیان جایگاهی یزدانی داشته‌است. نزد ایرانیان نیز خورشید ارجمند بوده است، برای نمونه این سرودهٔ فردوسی را بنگرید که در آن مایهٔ سوگند یکی هم خورشید است:
به دادار دارنده سوگند خورد
به روز سپيد و شب لاژورد
به خورشيد و ماه و به تخت و کلاه
به مهر و به تيغ و به ديهيم شاه

و همچنین خورشید نمادی برای دلبر و فرمانروا هم گشت که از حوصلهٔ این نوشتار بیرون است.
همچنین جانوران نیز از دیرباز الهام بخش یا ایزد بسیاری از مردمان باستان بوده‌اند. برای نمونه ایرانیان گراز را نماد ایزد ورثرغنه یا بهرام می‌دانستند، جانوری که امروزه هم در بیشه‌های ایران دیده می‌شود و امروزه به نماد پلیدی در چشم و مغز مسلمانان بدل گشته‌است زمانی نماد دلیری و جنگاوری بوده‌است و زیبندهٔ نام شهری چون برازجان (جایگاه گراز) و کسانی چون شهربراز (گراز کشور) و به احتمال ارداویراز. بگذریم؛ شیر هم که تا زمانی نه چندان دور از ما در بیشه‌های ایران دیده می‌شد از نمادهای کهن دلبستهق آریاییان بوده‌است. در قالی کهن پازیریک نقش شیر دیده‌می‌شود. در میان مهرپرستان شیر یکی از درجه‌های بالا و کمتردست‌یافتنی این آیین بوده‌است. در سنگتراشه‌های ایرانی شیر بسیار دیده می‌شود. گذاشتن شیر سنگی بر روی گور هنوز هم در نزد برخی از بختیاریان زنده‌است. همچنین با فردوسی به درفش شیرپیکر ایرانیان اشاره‌ها دارد:« نشان سپهدار ایران بنفش / بر آن باره زد شیرپیکر درفش»
اگرچه نمادهایی وابسته به میانرودان و نیز ایران باستان یافت شده‌است که شیر و خورشید را همزمان در نگاره‌ای نشان داده‌است، ولی پیوند میان شیر و خورشید بدین گونه که هست ریشه در اخترشناسی کهن دارد و آن چنان بوده‌است که هر برجی را ستاره‌ای در آسمان بود و ستارهٔ برج اسد نیز خورشید، چنانکه خواجه نصیر توسی می‌گوید:
زهره را خانه ثور و هم میزان / شمس را شیر و ماه را سرطان

نتیجه گرفته‌اند که چون خاستگاه ستاره‌شناسی باستان سمور بوده‌است پس این نشان انیرانی‌است. می‌توان چنین پاسخ داد که خود ایرانیان از مردمانی بودند که میراث‌دار تمدن از میان‌رفتهٔ سومری گشتند، وانگهی هیچ ملتی را نمی‌توان به طور مستقیم مالک ستاره‌شناسی در عهد باستان دانست. دیگر آنکه آمیزهٔ شیر و خورشید را می‌دانیم که از زمان چیرگی ترکان بر ایران بر سکه‌ها و درفش‌ها نقش بربست. از اینجا هم نتیجهٔ خاصی نمی‌توان گرفت، ترکان فرهنگ و تمدن ایرانی را پذیرفته‌بودند، اخترشناسی و منطقة‌البروج هم به همین سان. دو دیگر آنکه شیر مورد علاقهٔ بسیاری از مردمان بوده‌است. مغول‌ها هم از نقش شیر و خورشید بر نشان‌هایشان گویا استفاده می‌کرده‌اند.
باری به دید من شیروخورشید نشانی‌است که با گذشت زمان و با توجه به روحیهٔ ایرانی ساخته و پرداخته شده و اینگونه به ما رسیده‌است. اگر از آیین‌های دیگر ملت‌های سامی و ترک و تاتار هم اثری در آن باشد به دید من بیشتر اثر ایرانی بر آنهاست تا اثر آنها بر فرهنگی کهنتر و تمدنی ریشه‌دارتر. برای نمونه دُم Sمانند شیر را در این نشان نگاه کنید، به دنب پیکره‌های مردم‌سار شیرتن می‌ماند.
دیگران دربارهٔ این نشان بسیار گفته‌اند. من ولی جز همهٔ آنچه که گفتم بر این باورم شیروخورشید نسبت به انبوه نشان‌های دیگر ایرانی یک ارزش ویژه دارد و آن همانا برگزیده شدنش از سوی نمایندگان برگزیدهٔ ملت ایران است. تنها زمانی که نمایندگان راستین ایرانیان با پیروزی در برپایی مشروطه در نشستی نشانی را در جایگاه نشان ملی خویش پذیرفتند، چه این نشان ایرانی باشد یا یهودی یا مغولی به دید من ارج آن بیش از آنچه به تبارش بازگردد به وجاهت قانونیش بازمی‌گردد.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

تیمسار

در دو نوشتار پیش از این پیرامون واژهٔ ارتش نوشتم. در اینجا به واژه‌ای دیگر می‌پردازم که به واژهٔ ارتش و سرنوشتش همانندی‌هایی دارد؛ تیمسار.
تیمسار هم از دسته واژه‌هایی‌است که همزمان با ارتش رواج یافت و جایگاهی برابر با واژه‌های فرانسوی و عربی ژنرال و حضرت یافت.
البته تیمسار پیشینه‌ای جدا از ارتش دارد. بدین معنا که از واژه‌ای باستانی گرفته نشده‌است. تیمسار واژه‌ای‌است ساختگی . تیمسار را آذرکیوانیان برساخته‌اند. آذرکیوان موبدی زرتشتی بود که در سدهٔ شانزده میلادی می‌زیست و در روزگار شاهنشاهی مغولی هندوستان بدان سرزمین رفته‌ و جاگیر شده بود. وی نوآوری‌هایی در دین زرتشتی پایه‌گذاشت و اندیشه‌هایی تازه را پی‌افکند و پیروانی یافت که به نام او آذرکیوانیان یا آذرکیوانیه خوانده‌شدند. چون در این نوشتار سر پرداختن به واژه‌شناسی را دارم پس به باورهای این گروه نخواهم پرداخت. تنها اینکه آذرکیوان اندیشه‌های فلسفی و ناصری از دیگر آیین‌ها را با کیش مزدیسنی در هم‌آمیخت و پیامبرانی تازه را شناساند- چون ساسان- و البته به تاثیر از اندیشه‌های اکبر شاهی کوشید تا همهٔ دین‌های شناخته‌شدهٔ آن زمان را چهره‌ای از یک گوهرهٔ بنیادین بنمایاند. جز کوشش‌های آیینی آذرکیوان و گروهش اثری شگفت و مانا بر زبان پارسی نهادند و آن پدیدآوردن یک مفهوم تازه در ادب پارسی بود، دساتیر.
دساتیر جمع شکستهٔ عربی دستور است و آن نام کتابی‌است از آذرکیوان. در دساتیر به جای واژگان عربی واژه‌هایی به ظاهر پارسی جانشین شده‌بود.بسیاری از این واژه‌ها به عبارت بهتر من‌درآوردی و جعلی بودند چون فرنود، شت، فرنودسار و جز آن. در ساخت برخی از واژگانش قواعد زبان پارسی عدول شده‌است مانند همین دساتیر. برخی واژگانش ریشهٔ سانسکریت دارند مانند شت، و برخی ساختاری به ظاهر درست دارند ولی معنایی فراتر از ریشه‌های آن نام، مانند همین تیمسار.
تیمسار –که تیمشار هم گفته و نوشته شده‌است- از سر هم‌بندی دو واژه ساخته شده‌است؛ یکی تیم به معنای کارونسرا و دیگر سار که ریخت دیگری از سر است و معنای رئیس را می‌رساند. روی هم رفته معنای رئیس کاروانسرا را می‌رساند. اگر خوشبینانه به معنای کنایی تیم در این شعر خاقانی :"جانم ار در تیم تیمار فراقش نیستی /آخر از جان یتیمانش غمی بزدودمی" –که همانا جهان است- نگاه کنیم هم معنای رئیس گیتی را می‌رساند! در این صورت تازه باید از جایگاه پسوند سار در زبان پارسی- که بیشتر پسوند مکان است- بگذریم تا به آن معنای سروری برسیم. در خود اثرهای آذرکیوانی معنای تیمسار فروتر از شت شناسانده شده‌است. شت را آذرکیوانیان بیشتر برای زرتشت به کار می‌بردند.
چندین سده از روزگار آذرکیوان و پیروانش گذشت تا در ایران پس از مشروطه در ارتش ملی تازه‌ساز و بازگشت به ریشه‌های ایرانی کشش به کنار نهادن وامواژه‌ها و توجه به داشته‌های ملی ، تیمسار هم واژه‌ای کهن و ریشه‌دار شناخته‌گردید و لقبی شد برای خواندن سران ارتش ایران.

تیمسار البته چون ارتش ماندگار نشد و از سال ۱۳۷۸ به تاریخ پیوست و جایش را به واژهٔ امیر داد.