۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

خندق/کنده

زبان پدیده‌ای است که با گذشت زمان رو به ساده‌تر شدن می‌رود. همین زبان پارسی خودمان را اگر نگاه کنیم در سنجش با پدر و نیایش- زبان‌های پهلوی و پارسی باستان- بسیار ساده‌تر شده‌است. برای نمونه واژه دشوار خـْشـَپ در زبان کنونی ما شده‌است شب و بسیاری مانند آن. ولی همواره هم چنین نبوده‌است که زبان ما رو به سادگی و شسته‌رفتگی گام نهد. اگر همین امروز نگاه کنیم واژگانی چند- که بسیاری‌شان هم از زبان‌های بیگانه به پارسی آمده‌اند- در سنجش با برابرهای پیشین خود در زبان ما سخت‌تر و پیچیده‌ترند. یکی از این واژه‌ها خندق است و خندق گودالی بوده که گرداگرد دژ یا لشکرگاه یا جای پدافند کنده می‌شده تا دسترسی دشمن را برای تاختن دشوار سازند. خندق عربی‌شدهٔ واژهٔ پارسی کنده و پهلوی کندک است، از ریشهٔ کندن که امروزه هم هنوز مصدری زنده‌است. این واژه برپایهٔ دانسته‌های کنونی ما در صدر اسلام به زبان عربی راه یافته‌است. داستان هم برمی‌گردد به شهر یثرب (مدینة‌النبی) و شهربندان دیگرتازیان مسلمانان را در این شهر. در این زمان سلمان فارسی پیشنهاد کندن کنده‌ای را به مسلمانان می‌دهد و گویا از همین زمان هم کندک به مانند خندق به عربی راه یافته‌است. در سده‌های نخستین چیرگی تازیان بر ایران هنوز کنده کاربرد داشته‌است، برای نمونه فردوسی چنین می‌گوید:
به گرد سپه بر یکی کنده کرد
سرش را بپوشید و آگنده کرد
یا فرخی سیستانی می‌گوید:
ميان سنگ يکی کنده کند گرد حصار
نه زآن عمل که بود کارکردهای بشر
ولی سپس خندق جایگزین شکل نژاده‌تر کنده می‌شود و از آن پس کنده در معنای عام‌تر خود-صفت مفعولی کندن به معنای هرچه کنده شود- به کار می‌رود. برای نمونه در چامه‌ای از عطار می‌خوانیم:
دزی بد خندقش در آب غرقه
شده درگرد آن دز آب حلقه

بد نیست بدانید که کنده و خندق و مصدر کندن همه ریشه در واژهٔ نیاآریایی(نیاهندوایرانی) کـْهـَن khan دارد و با واژهٔ سانسکریت کهنی به همین معنای کندن همریشه است. در اوستا هم ریشهٔ کَن آمده‌است. در پارسی باستان هم کَن به معنای کندن است. در ختنی این واژه به ریخت کـَم‌گـَنی و به همین معنا آمده‌است. برابر سغدی این واژه kn بوده‌است به همین معنا که خود ریشهٔ واژهٔ کند به معنای شهر است، همان پسوندی که در پس نام شهرهایی چون سمرقند و تاشکند و بسیاری دیگر می‌بینیم و به زبان‌های ترکی هم با همین معنا و کاربرد راه یافته‌است.

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

سکاها

سکاها شاخه‌ای از ایرانیان بودند که کمتر از آنکه شایسته باشد به آنها پرداخته شده‌است. بیشتر آنان کوچ‌نشین بودند و عرصهٔ کوچشان هم بیرون از پشتهٔ ایران در جنوب سیبری و شمال دو دریای مازندران و خوارزم، از میانهٔ اروپا تا سرزمین‌هایی در شمال چین بود. پاره‌ای از این مردمان البته به ایران کوچیدند و در کنار همتبارانشان جاگیر شدند که از آنان نام‌های سیستان و سقز در ایران کنونی یادگار است.
شاید کهنترین بن‌مایه‌هایی که از سکایان نامی برده‌اند گل‌نوشته‌های آشوریان در سدهٔ هفتم پیش از زایش عیسی باشد. آشوریان آنان را اشکوز خوانده‌اند و گویا همین نام را یونانیان به فراخور زبانشان اسکوث برداشت کرده‌باشند. این اسکوث هم در زبان فرانسوی سیت خوانده شده‌است. ولی در ایران باستان این همسایگان همخون دردسرساز را سکا می‌خواندند.
گفتم دردسرساز، سکاها سوارکارانی جنگاور بودند که در کنار گله‌داری از تاخت و تاز به همسایگان یکجانشین خود نیز درنمی‌گذشتند. لشکرکشی داریوش بزرگ به اروپا برای رسیدن به کانون سکاها و سرکوب آنان در تاریخ نامور است. اینان به پشتوانهٔ جنگاوریشان گاه به ارتش‌های دیگری می‌پیوستند آنچنان که در روزگار مادها چنین می‌کردند. دسته‌های سکایی در ارتش هخامنشی هم نامور بود. گروهی از سکاها خودشان را تا پنجاب هم رساندند و در آنجا پادشاهی‌ای به راه انداختند و آزارهایی هم به شاهان اشکانی رساندند.
از سکاها چیز اندکی به جای مانده‌است و بیشتر دانسته‌های امروزین ما از آنان از همسایگان اینان چون ایرانیان و یونانیان برجای مانده‌است. آنها می‌بایست پیرو آیین‌های کهن آریایی و اندیشهٔ چندخدایی بوده‌باشند. پاره‌ای از باورها و خدایان آنها هم که بر ما دانسته‌است به واسطهٔ یونانیان به روزگار کنونی رسیده‌است. دسته از این مردمان که زمانی دراز در همسایگی سرزمین‌های متمدنی می‌زیستند به باورهای آنان گرایش می‌یافتند، آنچانکه سکایان بسفور بیشتر یونانی‌گرا بودند و همسایگان ایران ایرانی‌گرا.
سکاها نظام قبیله‌ای داشتند و به چندین تیره بخش می‌شدند. گاه این تیره‌ها نژادی جداگانه در نگر انگاشته می‌شود که البته نادرست است. نام‌های آنان با گذشت زمان و چرخش میان زبان‌های گوناگون دگرگونی‌های شگرفی یافته‌اند. برای نمونه ماساژت‌ها همان‌هایی بودند که کورش بزرگ در نبرد با ایشان جان باخت. ماساژت‌ها سکا بودند و این نام ماساژت هم فرانسوی‌شدهٔ نام یونانی ماساگتس می‌باشد و خود این نام هم دگرگون‌شدهٔ مس‌سگا یا مس‌سکا بوده‌است. مـَس ریخت کهن واژهٔ مه به معنای بزرگ است پس مه‌سکا معنای سکای بزرگ را می‌رساند.
از زبان سکاها چیزی برجای نمانده‌است جز چند واژه‌ای از سکاهایی که در اروپا می‌زیستند و در زبان‌های اروپایی به جای مانده‌است و آن اندک هم می‌رساند که زبانشان به همخونانشان در ایران باستان بسیار نزدیک بوده‌است؛ برای نمونه سکاها به هفت هـَپته و به اسب اسپه می‌گفتند. نغز آنکه امروزه گروهی می‌کوشند آنان را از نژاد مغولی‌سان و زبانشان را از خانوادهٔ زبان‌های آلتایی بنمایانند، و البته یگانه راه استدلالی هم که یافته‌اند این است که مردمان آلتایی‌زبانی -که در سده‌های نزدیک به ما از مغولستان و آسیای میانه به سرزمین‌های باختری کوچیدند- کمابیش در همان سرزمین‌هایی جاگیر شدند که پیشتر سکاها می‌زیسته‌اند. سکاها با گذشت زمان از صحنهٔ تاریخ جهان ناپدید شدند چرا که آنگونه که بالاتر اشاره کردم به فرهنگ‌های مردمان یکجانشین همسایه‌شان گرویدند و یکجانشینی گزدیدند و و با گذشت زمان در ملت‌های دیگر حل شدند. دور نیست که گروهی از آنان هم با قزاق‌ها، خزرها و دیگر ملت‌های زردنژاد که در آینده به سرزمین‌هایشان کوچیدند آمیخته شده‌باشند، ولی این آیا دلیلی بر ترکی-مغولی بودن سکاها می‌تواند باشد؟ چهره‌های سکاییان که بر جام‌ها و سنگتراشه‌های چندی برجای مانده بر سفیدنژاد بودن آنها دلالت دارد، از زبانشان هم که بالاتر نمونه آوردم و پوشاکشان هم البته مانند به پوشاک ایرانیان است تا ترکان و مغول‌ها.
سخن دربارهٔ سکاها بسیار است و انبوهی از برگ‌ها می‌جوید که در این نوشتار کوتاه جایش نیست. در زیر نمونه‌ای از هنر سکایی را به نمایش می‌گذارم. گردن‌آویزی زرین که در پاره‌ای از آن باورهای استوره‌ای سکاها و در بخش دیگرش زندگی دامدارانهٔ این مردمان به نمایش گذاشته شده‌است. این اثر امروزه در موزهٔ ملی مجارستان نگاه داشته می‌شود.