۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

کالسکه، چاکرا و پولوس

کالسکه واژه‌ای تازه در زبان ماست که از زبان روسی وام‌گرفته شده‌است. گویا از زمان ناصری- یا شاید پیش از آن- این واژه در پارسی جایی برای خود دست و پا نمود.
ولی ریشه‌شناسی این واژه هم می‌تواند جالب باشد. در لغتنامهٔ دهخدا این گمانه زده شده‌است که اصل این واژه آلمانی یا ایتالیایی باشد. ولی این واژه در یکی از زبان‌های از میان رفتهٔ ایرانی- به نام زبان تخاری- همتایی نزدیک داشته‌است. زبان تخاری روزگاری در جایی که امروزه سینکیانگ چین‌است رواج داشته‌است، برخی آن زبان را در شاخهٔ زبان‌های ایرانی و پاره‌ای دیگر شاخه‌ای مستقل از زبان‌های هندواروپایی برشمرده‌اند. باری؛ در این زبان واژه‌ای بوده‌است به ریخت کـُکال‌ییسکه که معنای گردونه(ارابه)ٔ کوچک را می‌داده‌است. این ککال‌ییسکه کوچک‌شدهٔ واژهٔ کـُکاله به معنای گردونه بوده‌است.
ولی خود این ککاله ریشه در واژهٔ نیاهندواروپایی کوئل[1] به معنای چرخیدن دارد.
این واژه آنگاه که به زبان یونانی راه‌یافت دچار دگردیسی شده و به ریخت کوکلـُس و معنای چرخ درآمد. همین واژه در اسلاوی کلیسایی باستان و با همین معنا به گونهٔ کـُلو[2] راه یافت. سایکل
در یونانی یک واژهٔ دیگر هم از همین ریشه داریم که به پارسی هم راه یافته‌است: پولوس. پولوس معنای محور چرخنده می‌دهد و برای اینکه بدانید که چه پیوندی با کوئل و کوکلس و ککاله دارد باید به یک قاعدهٔ زبانشناختی اشاره‌ای کوتاه کنم. بسیاری از واج‌ها در رسیدن از زبانی مادر به زبان‌های فرزند دچار دگردیسی‌هایی می‌شوند. در زبان نیاهندواروپایی واج کو[۳] در بسیاری واژگان به ریخت پ به یونانی راه‌یافته‌است (کول=>پول). همین واژه کوئل در نروژی باستان هوِل[۴] شده‌است. در انگلیسی باستان نیز به ریخت هویل[۵] و در انگلیسی کنونی نیز ویل[۶] شده‌است. سایکل هم در این زبان البته همریشه با همین واژه‌است و از کوکلوس یونانی گرفته شده‌است.
از سوی دیگر در زبان‌های اسلاوی-که به نمونهٔ اسلاوی کلیسیایی باستان اشاره کردم- کلو شده‌است و در روسی- که یکی از زبان‌های این خانواده‌است- امروزه به چرخ کـُلـِـسو[۷] می‌گویند. این کولسو ریشه واژه‌های کـُلِسنیتسا و کـُلسکا در روسی شده‌است و این صورت پایانی هم پارسی راه یافته و شده‌است کالسکه.
ولی این همهٔ داستان نیست؛ کوئل نیاهندواروپایی –که گفتیم معنای چرخیدن می‌داده‌است- در سانسکریت به ریخت چاکرا و به معنای چرخ دگرش یافته‌است که از دست روزگار همین واژهٔ چاکرا هم امروزه وامواژه‌ای در زبانمان‌است. همین چاکرا در زبان‌اوستایی یک واژهٔ همریشه دارد و آن چـَخره است به معنای گردونه، و چخره هم ریشه واژهٔ چرخ.
هوده آنکه کالسکه، چاکرا و پولوس هر سه –اگرچه وامواژگانی از زبان‌های بیگانه‌اند- ولی با چرخ و چرخیدن و چرخش همه همریشه و همخانواده‌اند.


1-kwel
2-kolo
۳-kw
۴-hvel
۵-hweol
۶-wheel
۷-koleso

با یاری از :
http://www.etymonline.com
http://www.indo-european.nl

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

یعقوبی و استوره‌های ایرانی

احمد پسر ابی‌یعقوب پسر واضح کاتب و شناخته شده به یعقوبی تاریخ‌نگار ایرانی‌نژاد سده‌های نهم و دهم میلادی بود. نیای او از ایرانیانی بود که به دست کشورگشایان عرب به بندگی کشیده‌شده و موالی عباسیان شمرده می‌شد. وی باورهای شیعی داشته‌است. کتاب برجستهٔ او تاریخ یعقوبی‌است که بخشی از آغازش از میان رفته‌است و نسخهٔ دردست ما از میانهٔ آفرینش- که داستان سامی‌اش باشد- آغاز شده و – همسان با بسیاری تاریخ‌های کهن- از روزگار استوره‌ای به تاریخ می‌زند و تا رخدادهای فرمانروایی عباسیان در سدهٔ نهم میلادی پیش می‌رود.
بخشی از کتاب یعقوبی به ملوک فارس یا پادشاهان پارس می‌پردازد. وی تاریخ ایران را دو پاره کرده‌است که پارهٔ دومش از پادشاهی اردشیر بابکان آغاز می شود. ولی بخش نخست؛ جناب یعقوبی پیرامون بخش کهن‌تر استوره‌آمیختهٔ تاریخ ایران به چند جمله بسنده می‌کند؛ ضمن اینکه فهرستی از شاهان استوره‌ای می‌دهد و داده‌هایی شگفت‌انگیز چون کیش ستاره‌پرستی و زبان سریانی را از ایرانیان می‌خواند، در کنار آن جناب یعقوبی داستان‌های کهن ایران را دور از خرد خوانده و با گوشه‌زدن به داستان ضحاک ماردوش عناصری چون جاودانگی و دیرزیوی و چون آن را دلیل‌هایی استوار برای رد استوره‌های ایرانی می‌داند. شگفتا که ایشان بخش گسترده‌ای از کتاب خود را به استوره‌های سامی با عنصرهایی کمابیش اینچنینی بخشیده و خوب خرد ایشان این یکی داستان‌ها را البته می‌پذیرفته‌است! و چون آنگونه که خود می‌گوید بنایش بر زدودن مطلب‌های ناپسند است به همین چند خط بسنده کرده و به داستان‌های البته خردمندانه و پسندیدهٔ سامی پرداخته‌است. نمونه‌ای از این تاریخ البته راستین و خردپسند و پذیرفته نزد یعقوبی را از پی خواهم آورد:
«لباس آدم و حوا جامه‌هایی از نور بود...»(تاریخ یعقوبی، ترجمهٔ آیتی، صفحهٔ ۴)، بله خوب کیومرس(یا به گفتاورد یعقوبی شیومرث!) پلنگینه (جامه از پوست پلنگ) می‌پوشید که البته از خرد بس به دور است!
«...پس حوا باردار گشت و پسری آورد و آدم در این موقع صد و سی ساله بود...»(یعقوی- ص ۵)،« و نوح پانصد ساله بود که دارای فرزند شد.»(ص ۱۲)، «...هنگامی که او [(سام)] صد و دو ساله بود پسرش ارفشخد متولد گشته‌بود.»(ص ۱۵)، «...و عمر او [(سام)] ششصد سال بود.»(ص ۱۶)، آری این‌است خرد، ببینید چه خوب پذیرفته می‌شود! این ایرانیانند که یاوه می‌گویند و باور دارند برخی زندگی دراز داشته‌اند.
«پس زمین باز شد و سام جسد را در آن نهاد و آنگاه زمین به هم آمد»(یعقوبی-ص ۱۶)، ببینید از این راستین‌تر؟! خرد در آن موج می‌زند!
«موسی بار نیافت و چوب‌ دستی خود را به در کوبید پس درها گشوده شد و موسی به درون رفت.» (یعقوبی- ص۶)، خوب به حتم محکم کوبیده‌است!
«...[موسی] عصا را انداخت و ناگهان ماری مانند تنهٔ درخت خرما شد، خدا فرمود تا آنرا گرفت و دیگر بار عصا گردید.»( یعقوبی- صفحهٔ ۳۵)، می‌بینید؟ نیاکان ما به جای اینکه چنین راستینگی‌هایی را بپذیرند سراغ چه یاوه‌هایی رفته‌اند!!!
این چند نمونهٔ بالا را به گونهٔ پیشامدی(راندوم) بیرون کشیدم ولی اگر بخواهیم در کتاب یعقوبی ریز شویم بسیار بیشتر از این خواهیم یافت. ولی من در اندیشهٔ خوار داشت استوره‌های سامی یا نوشته‌های تاریخ یعقوبی نیستم؛ هر استوره‌ای دارندهٔ عنصرهایی‌است که چه بسا از خرد و باور به دور است، ولی کاربردی نمادین دارد، مانند هستی سیمرغ و نبرد قهرمانی با آن که در استوره‌های ملت‌های گوناگون یافت می‌شود، دیوها و جنیان، اژدها، جادوگران، پرواز، جاودانگی، رویین‌تنی و...زشتی و زیبایی هم که امری نسبی‌است. داستان این‌است که جناب یعقوبی آن استوره‌های سامی را بخشی از باورهای خویش نموده بودند و وحیی منزل و راستی‌ای بی‌پون و چرا واز دیگرسو این استوره‌های ایرانی را – که از دست روزگار از آنِ به نیاکان همو هم می باشند- یاوه‌هایی دور از باور می‌خواند و می‌بیند چرا که آنجا پای اعتقاد در میان‌است و اینجا یعقوبی معتقد بی‌انصافی می‌کند و می‌خواهد این استوره‌ها را با خرد بسنجد.