۱۳۹۰ تیر ۱۴, سه‌شنبه

بدرود

با درود به همهٔ دوستان پی‌گیر اینجا. همانگونه که می‌دانید چندی‌است که دامنهٔ بلاگ‌اسپات از سوی ج.ا فیلتر شده‌است. این کار به معنای کمتر شدن شمار مخاطبان یادداشت‌های آریوبرزن بوده‌است. درگذر از این نابه‌سامانی خود من هم در عمل به هزار و یک دلیل یادداشت دیگری برجای نگذاشته‌ام. از این رو بهتر می‌بینم که از پی‌گیری کار در اینجا درگذرم. شاید زمان دیگری در جای دیگری دوباره نوشتن از سر گیرم، یا شاید دوباره این خانهٔ رهاشده را سامانی دهم. ولی گذرانه در اینجا را می‌بندم. بدرود

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

پرسش‌هایی دربارهٔ خط میخی

خط میخی نخستین خطی بود که برای نوشتن زبانی ایرانی به کار بسته شد. کهن‌ترین نمونه‌های خط میخی را سومریان به کار می‌بردند، از این رو آن را ساخت این مردمان دانسته‌اند. اگرچه عبدالمجید ارفعی –عیلام‌شناس نامی- این نگره را سومریان پدید‌اورندگان این خط بودند نمی‌پذیرد. استدلال او این است که در خط میخی سومری هزوارش به کار رفته‌است و هزوارش نشان از وام گرفتن واژگانی از خط مادر دارد، پس می‌توان نتیجه گرفت سومریان نخستین به کاربرندگان خط میخی نبوده‌اند. از دیگرسو نمونه‌هایی از خط میخی در شهر سوخته و جیرفت دیده‌شده که می‌نماید کهن‌تر از میخی سومری باشند؛ اگرچه هنوز بسیار زود است که در این باره سخنی گفته‌شود ولی شاید سومریان نیز خط میخی را از مردمانی از درون پشتهٔ ایران به وام گرفته باشند.
پرسش تاکنون بی‌پاسخ قطعی دیگر دربارهٔ خط میخی، به خط میخی پارسی باستان بازمی‌گردد؛ داریوش بزرگ خود را ابداع‌کنندهٔ این خط می‌شناساند، ولی کتیبه‌هایی از پیش از زمان داریوش یکم یافت شده‌است که این ادعای او را شک‌برانگیز می‌نمایاند. سه گونه می‌توان بدین رویداد نگریست؛ یا آن سنگ‌نبشته‌ها به زمانی دیگر وابسته‌اند، یعنی برای نمونه سنگ‌نبشتهٔ آرشام پس از مرگ او و شاید در زمان خود داریوش پدید آمده باشد، یا سخن داریوش ادعایی بیش نیست یا ما دربارهٔ عبارت ابداع‌کنندگی داریوش دچار لغزش شده‌ایم و برای نمونه داریوش می‌خواسته بگوید که او نخستین کسی بوده که بدین دبیره جایگاه دولتی و فراگیر داده‌است!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

کوتاه دربارهٔ سام

سام یکی از پهلوانان اسطوره‌ای ایران باستان و یکی از شخصیت‌های شاهنامه می‌باشد. او پسر نریمان، نوهٔ گرشاسپ و پدر زال می‌باشد. او قهرمان ایران در روزگار پادشاهی فریدون، منوچهر و نوذر می‌باشد. منوچهر او را به فرمانروایی زابلستان و سپس مازندران می‌گمارد. هنگامی که کار پادشاهی نوذر رو به تباهی می‌گذارد بزرگان ایران از سام می‌خواهند که پادشاهی را بپذیرد، ولی او نمی‌پذیرد و از نوذر پشتیبانی می‌کند. وی در مازندران درمی‌گذرد و پس از مرگش افراسیاب به ایران می‌تازد. این روایت با استوره‌های نوتر ایرانی-به ویژه شاهنامه- انطباق دارد. گردیزی –که همئوره با غزنویان می‌زیست- در نوشته‌اش زین‌الاخبار او را نوهٔ گرشاسپ و نیای رستم دستان می‌داند. تاریخ سیستان نیز وی را از تبار گرشاسپ می‌خواند، اگرچه به صراحت نمی‌گوید که گرشاسپ پدر بزرگ سام است. این کتاب جهان‌پهلوانی او را تا به روزگار تهماسپ می‌داند.

واژهٔ سام در اوستا سامه است و معنای تاریک را می‌دهد. سام یا سامه در بن نام خاندان گرشاسپ بوده‌است، ولی در آینده در استوره‌های ایرانی به ریخت چهره‌ای مستقل درآمده‌است.

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

دربارهٔ آرش

کهن‌ترین جایی که در آن به داستان آرش پرداخته شده‌است، یشت‌ها می‌باشد. استورهٔ آرش که به روزگار پادشاهی منوچهر و تازش تورانیان و انداختن تیر از کوه البرز برای تعیین مرزهای دو کشور می‌پردازد نمونه‌ای از جان‌فشانی در راه پاسداری از میهن است. با شگفتی بسیار در شاهنامه بدین داستان پرداخته نشده‌است، ولی در این نسک ارزشمند البته اشاره‌ای به داستان آرش شده‌است، برای نمونه در این بیت:
چو آرش که بُردی به فرسنگ تیر چو پیروزگر قارن شیرگیر

گویا که این داستان در روزگار فردوسی شناخته شده بوده‌است و شاید ازین رو فرزانهٔ توس یک‌راست بدین داستان نپرداخته‌است.
نام آرش در اوستا به ریخت ارخشه و در پهلوی ایرشی آمده‌است. نویسندگان دورهٔ اسلامی هم بدو پرداخته‌اند، طبری نام وی را به ریخت ارشسیاطیر آورده و وی را سالار تیراندازن سپاه شاه منوچهر می‌نامند. یا این اثیر وی را با نام پهلوی‌اش –ایرشی- می‌خواند و به داستان پرتاب تیر او می‌پردازد. جز تاریخنگاران چامه‌سرایان بسیاری نیز در روزگار اسلامی به خود داستان آرش یا بیان تمثیلی آن در شعرهایشان بسیار پرداخته‌اند، برای نمونه انوری، خواجوی کرمانی، فخرالدین اسعد گرگانی، قاآنی، عطار، خاقانی، نظامی و ...
برای نمونه نظامی درجایی چنین می‌گوید:
گویند که بود تیر آرش چون نیزهٔ عادیان سنان‌کش

یا در جای دیگر همو باز نیز بدین داستان اشارتی دارد:
سلاح سخن بست و ترکش گشاد ز جعبه کمان تیر آرش گشاد

یا خاقانی در این بیت‌ها:
کیخسرو آرش کمان، شاه جهانبان چون پدر
اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر
یا
حیدر آتش‌سنان آمد به رزم
رستم آرش‌کمان آمد به رزم
یا
درع رستم به سنبل آراید تیر آرش ز عبهر اندازد

پیرامون نام آرش هم گمانه‌زنی‌ها چنین بوده‌است: درخشان، دارای ساعد نیرومند و نیز خرس یا خرس‌آسا.

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

ادوارد براون در میان ایرانیان

ادوارد گرانویل براون (۱۸۶۹-۱۹۲۶) ایران‌شناس نامی بریتانیایی بود. در شور جوانی خبرهای جنگ‌های روس و عثمانی را شنید، پایداری ترک‌ها در برابر نیروهای روس در دلش مهر ترک‌ها را برانگیخت و وی را وسوسه نمود تا با خاورزمین بیشتر آشنا گردد. او کوشید تا زبان ترکی را نیز بیاموزد، پس با دشواری فرهنگ واژگان ترکی‌ای یافت و به خودآموزی پرداخت، ولی بی‌آموزگار کار بر او سخت می‌گذشت تا سرانجام کشیشی ایرلندی را یافت که در جنگ‌های کریمه زبان ترکی را فراگرفته بود. به یاری او ترکی را آموخت. چون در آن زمان خاورشناسی هنوز در بریتانیا چندان پایی نگرفته بود وی در کمبریج به آموختن پزشکی پرداخت. در این دانشگاه با زبان عربی آشنا شد و این زبان را تا اندازه‌ای فرا گرفت. در ۱۸۸۰ با یک دانشجوی هندی آشنا شد که پارسی را خوب می‌دانست، به یاری او وی به فراگرفتن پارسی همت گمارد و نزد آن دانشجو به خواندن گلستان سعدی پرداخت. در آینده با ایرانیانی هم در بریتانیا برخورد کرد و در تکمیل زبان پارسیش از ایشان یاری جست.
براون سرانجام در ۱۸۸۸ رهسپار ایران شد. وی نخست به عثمانی رفت و از راه مرز آذربایجان به ایران وارد شد. از تبریز و زنجان گذشت و چندی در تهران ماند. سپس وصف شیراز شنید و شیفتهٔ دیدار آن شهر شد، از اصفهان گذشت و به شیراز رسید، چندی در این شهر ماند و سپس به سوی یزد و کرمان پای در راه نهاد، در این شهرها نیز چندی ماند و آنگاه که بدو پیشنهاد استادی زبان و ادب پارسی را در دانشگاه کمبریج دادند به ناچار از کرمان راهی تهران و سپس شمال کشور شد، از راه دریای مازندران به روسیه رفت و سرانجام خود را به انگلستان رساند. وی چگونگی این سفر را در کتابی به نام یک سال در میان ایرانیان * شرح داده‌است.
براون به شیوایی از دیده‌هایش سخن می‌راند، با شور بسیار به آموختن زبان و فرهنگ ایرانی می‌پردازد، از تاریخ و گذشتهٔ ایرانیان آگاهی می‌یابد و به درک درستی از اندیشه‌های ایرانی دست می‌یازد. وی با روراستی اندیشه‌های خویش را بیان می‌دارد. در جایی سنجشی نغز میان ایرانیان و عثمانی‌ها می‌کند، از دید او مردمان سرزمین عثمانی حتی نسبت به گرداگرد خود بی‌تفاوتند و نام گلی که در نزدیکی آبادیشان می روید یا کوهی که در آن حوالی است را نمی‌دانند، حال آنکه ایرانیان با کنجکاوی دربارهٔ هرچیز پرسش می‌کنند و پرسش‌ها دربارهٔ خود و پیرامون خود را نیز با آب و تاب و به گستردگی پاسخ می‌دهند. همچنین به آبادی روستاهای ایران در برابر آنِ عثمانی اشاره می‌کند. در بیابان‌های ایران دیدن شهرهای با باغ‌های دلگشایی که چون واحه‌ای در میان کویرند وی را شگفت زده می‌کند. سخت در فرهنگ ایرانی شناور می‌شود، حتی در کرمان طعم اعتیاد به تریاک را نیز می‌چشد و به دشواری می‌تواند آن را ترک نماید! در بازگشت به اروپا نیز برای ساده‌زیستی ایرانی احساس دلتنگی می‌کند. براون آگاهی‌های جغرافیایی درخوری در کتابش ثبت کرده و از زبان‌های بومی ایران نیز اطلاعاتی داده‌است.
ادوارد براون در این سفر پژوهش‌های سودمندی نیز در باورهای ایرانیان می‌کند، از شیعی‌گری و آیین زرتشت گرفته تا دین‌ها و باورهای نوبنیاد شیخی، بابی، ازلی و بهایی. وی با پیروان این اندیشه‌ها گفتگوها و بحث‌ها دارد و سرانجام می‌تواند آگاهی‌های سودمندی از ایشان به دست آرد و کتاب‌ها و نوشته‌هایی گرانبها و نایاب را نیز از اینان یافت به انگلستان برد و به نشر رساند. نغز آنکه کنجکاوی‌های او در این باره هر دو سوی این میدان را به خشم آورده و سبب تهمت‌هایی نیز به وی شده‌است؛ مسلمانان شیعه وی را جاسوس انگلستان خواندند که برای تشویق بابیان به ایران آمده و بهایی‌ها نیز وی را به دلیل نجات و چاپ اثرهایی چون کتاب بیان- که گویا از دید ایشان منسوخ‌شده می‌باشد- به بهایی‌ستیزی متهم کرده‌اند.
به کوتاه‌سخن این سفرنامه دیدی شفاف از ایران در سال‌های پایانی فرمان روایی ناصرالدین شاه ارائه می‌دهد، میوهٔ سفر یک سالهٔ مردی که به نیکی با ایران برخورد کرد، روح ایرانی را دریافت و از سر انصاف داوری نمود.
این اثر را مانی صالحی علامه به نیکی به پارسی برگردان کرده‌است. برخی از نوشته‌های این سفرنامه را صالحی علامه به دلیل تکراری بودن یا داشتن درونمایهٔ توهین‌امیز حذف نموده‌است و البته خود در پانویس صفحات به حذف و دلیل آن نیز اشاره نموده‌است. ولی این ترجمه‌گر ارجمند در چند جا تهمت‌هایی تند و تیز هم به نویسنده زده و وی را عامل استعمار و راهنمای بهاییان و مانند آن خوانده‌است. برای من این درک‌پذیر است که در فضای نشر کنونی در جامعه نویسنده باید کوشش‌هایی بکند تا بتواند برای اثرش اجازهٔ چاپی بگیرد ولی خوب نگه داشتن حد و اندازه هم بد نیست.
این کتاب توسط نشر ماه ریز چاپ و پخش شده‌است.



*به انگلیسی:A Year Amongst the Persians

۱۳۸۹ اسفند ۲۶, پنجشنبه

نرم‌نرمک می‌رسد اینک بهار!

به فراخور فرارسیدن نوروزی دوباره در سرای کهن ما گفتم چامه‌ای دل‌کش از سروده‌های زنده‌یاد فریدون مشیری - که به گونه‌ای وصف حال امروز ملت ایران نیز هست -را به خوانندگان گرامی پیشکش کنم. امیدوارم سال پیش رو سال با جام‌های پر می و دل‌های شاد باشد.

بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپيد
برگ‌های سبز بيد
عطر نرگس، رقص باد
نغمه و بانگ پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم‌نرمک می‌رسد اينک بهار
خوش به حالِ روزگار …
خوش به حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها
خوش به حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه‌های نيمه‌باز
خوش به حال دختر ميخک که می‌خندد به ناز
خوش به حالِ جام لبريز از شراب
خوش به حالِ آفتاب …
ای دل من، گرچه در اين روزگار
جامهٔ رنگين نمی‌پوشی به كام
بادهٔ رنگين نمی‌نوشی ز جام
نقل و سبزه در ميانِ سفره نيست
جامت از آن می كه می‌بايد تهی‌است
ای دريغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسيم
ای دريغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دريغ از ما اگر کامی نگيريم از بهار …
گر نکوبی شيشهٔ غم را به سنگ
هفت رنگش می‌شود هفتاد رنگ …

۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه

دست‌های بیگانه و توهم ملی

ما ایرانیان گرفتار بیماری‌های روانی چندی هستیم، یکی از آنها دیدگاه دائی‌جان‌ناپلئونی یا توهم توطئه است، اندیشه‌ای جبری‌مسلکانه که انسان را در سرنوشت خود ناتوان یا دست کم کم‌توان نشان داده و به جایی موشکافی رویدادها می‌کوشد نشان دهد که دست بیگانه‌ای در کار بوده‌است. برای نمونه چه می‌دانم، این زمین‌لرزهٔ چند روز گذشته در ژاپن چه بسا کار غربی‌ها بوده که چشم دیدن پیشرفت‌های این آسیایی‌های کوشا را ندارند و در ژرفای زمین انفجارهایی انجام دادند که به زمین‌لرزهٔ ژاپن انجامید!!!؟؟؟ خود من یادی از برنامه‌ای تلویزیونی‌ - که بیست و اندی سال پیش از تلویزیون دولتی ایران و به مناسبت روزهای کشته‌شدن امام سوم شیعیان ساخته‌ شده بود- دارم؛ در آن سریال آنچنانی کارگردان دانشمند انگیزانندهٔ یزید را در کشتن حسین یک رایزن انگلیسی پدر سوخته به نام سر جان می‌داند! کارگردان یاد شده البته یا خود نمی‌دانسته که انگلستان هنوز در ّآن زمان بنیاد نهاده نشده‌بود یا مردمان ایران را نادان انگاشته بود. البته معاویه پدر یزید رایزنی رومی به نام سرجون داشته‌است، شاید کارگردان خردمند داستان ما سرجون را عامیانهٔ سرجان پنداشته! و سرجان را هم همان Sir John در زبان انگلیسی! و چون از یک بیگانهٔ کافرکیش ترسا بهترین چهره در اندیشهٔ ما یک انگلیسی‌است خوب پس گزینش خوبی هم بوده‌است! نغز آنکه کاراکتر یادشده با لهجهٔ انگلیسی هم سخن می‌گفت!
باری؛ یکی از رویدادهای پراهمیت تاریخ ایران در زمان نزدیک به ما جنبش بابیان بوده‌است (بر سر نام جنبش، خیزش یا جز آن البته بحثی ندارم)؛ یکی از دلایل اهمیت این جنبش شکل مردمی آن می‌باشد که در نوع خود نخستین می‌نماید.
(از آنجا که یک بیماری دیگر ایرانیان شوربختانه انگ زدن است من همینجا اعلام می‌دارم که بابی، بهایی، شیخی و مانند نیستم و با دیدگاه‌های ایشان نیز همداستان نمی‌باشم؛ در برابر آنچه بر سر بابیان و سپس بهاییان رفته و می‌رود را به شدت نکوهش می‌کنم و هر باوری را تا آنجا که زیانی به کسی نرساند روا می‌دانم.)
دربارهٔ این جنبش‌ها سخن‌های همداستان، بی‌طرف و مخالفی گفته شده‌است. در این میان در سال‌های نزدیک‌تر به ما سخن از کتاب خاطرات یک مامور روس در ایران به نام کنیاز یا کینیاز دالگورکی می‌رود. برپایهٔ داده‌های این کتاب نویسنده – که برای خودش مامور دوصفرهفتی بوده‌است- اعتراف می‌دارد که در زمانی که سید علی محمد شیرازی –باب آینده- در عراق به آموختن می‌پرداخت، با نام ساختگی شیخ عیسی لنکرانی یک آخوند یا طلبهٔ شیعه به خوابگاه جوان ساده‌دل راه می‌یابد و هم‌درس و یار دبستانی او گشته و اندک‌اندک او را می‌فریبد و چون اهریمن که بر شانهٔ ضحاک آن بوسهٔ ریمن را زد وی نیز اسباب دعوی باب بودن باب را فراهم می‌سازد. در آینده نیز در روزگار سرکوب بابی‌ها بار دیگر در پوشش یک کاردار روس در ایران به پشتیبانی بابیان کمر می‌بندد و...
در هیچ یک از نوشته‌های همدوره با رویدادهای بابیه و سپس‌تر سخنی از چنین شخصی نیست. نخستین بار در پیرامون ۱۳۲۰ بود که در محفل‌‌های شیعیان بهایی‌ستیز این نوشته پخش شد، ولی خوب البته چندان جدی گرفته نشد. در سال‌های واپسین البته توجه بدان نوشته بیشتر شده و کوشش می‌شود از آن به عنوان سندی راستین در دست داشتن بیگانگان در این فتنه بهره‌برداری کنند.
از دیگرسو همواره کوشش شده بوده‌است که رخدادهایی از این دست را زیر سر انگلیسی‌ها بنمایانند، به ویژه که کنسول انگلیس در تبریز کوشیده بوده‌است تا از کشتن باب جلوگیری کند. پرسشی که در این میان پدید می‌آید این است که روس‌ها چه سودی از چنین کاری می بردند؟ پس از شکست‌های شرم‌بار ایرانیان از روسیه و از دست رفتن قفقاز قاجارها در عمل به زیر چتر روس‌ها در آمده بودند، خوب روس‌ها از این فتنه که آغازیدند چه می‌خواستند؟ آشفتگی ایران چه سودی برای روس‌ها می‌داشت؟ دیگر آنکه راز این رویداد شگفت و این رخنه و جاسوسی شگفت و تحسین‌برانگیز چرا تاکنون پشت پرده‌ها مانده بود؟ اکنون که از پرده برون افتاده چرا در جامعهٔ جهانی کسی بدان توجهی نشان نمی‌دهد؟ کوشش این بابا که اگر بالاتر از کار لورنس عربستان نامدار نباشد کم از او ندارد؟
در اینباره سخن بسیار است و من نیز بدین اندک بسنده می‌کنم. ولی همان تئوری آسیب دیدن مغز سید علی محمد شیرازی بر اثر ریاضت‌هایی که در زیر آفتاب سوزان جنوب به خود می‌داد برای توجیه رویداد بابیه دلیل محکمه‌پسندتری‌است تا تراشیدن یک شخصیت موهوم به عنوان عامل فتنه!؟

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

ابن قتیبهٔ دینوری؛ ایرانی‌نژادِ عرب‌گرا

ابن قتیبهٔ دینوری نویسندهٔ تازی‌گوی ایرانی‌تبار روزگار عباسیان است. نام او عبدالله و کنیه‌اش ابومحمد و نام پدر و نیایش نیز مسلم و قتیبه بود. پدرانش از مرو بودند و از این رو ابن قتیبه را مروزی نیز خوانده‌اند. همچنین از آنجا که سال‌ها باشندهٔ شهرهای کوهستانی باختر ایران بود به جبلی نیز نامور است. ابن قتیبه خود در عراق(کوفه یا بغداد) زاده‌شد و با پشتیبانی ترکانی که در آن زمان به دربار عباسی رخنه کرده‌بودند پیشرفت کرد و قاضی شهر دینور شد. سال‌ها در این شهر ماند و به همین دلیل به دینوری بیش از هر لقب دیگری شناخته می‌شود. برای پرهیز از اشتباه گرفتن وی با ابوحنیفهٔ دینوری (نویسندهٔ نزدیک به دربار سامانی، نویسندهٔ اخبار الطوال و درگذشته به سال ۸۸۹ ترسایی) برای نامیدن او بیشتر از لفظ ابن قتیبهٔ دینوری بهره می‌برند.
از ابوقتیبهٔ دینوری نوشته‌های بسیاری برجای مانده‌است. نکتهٔ جالب دربارهٔ این نویسنده گرایش‌های عربی اوست، با اینکه خود ایرانی‌نژاد بود در نوشته‌هایش بر شعوبیان و نگره‌های آنان سخت تاخته‌است.
ابوقتیبه در یکی از کتاب‌هایش به نام عیون‌الاخبار کوشیده تا از فصاحت زبان عربی دفاع کند. در کتاب دیگرش المعارف به تبار عرب‌ها پرداخته و توجه اندکی به ایرانیان نشان داده‌است. ابوقتیبه عرب‌ها را سرآغاز بسیاری از دانش‌ها می‌داند، برای نمونه ستاره‌شناسی را از آن ایشان می‌شمرد، حال آنکه هم امروز می‌دانیم که آگاهی عرب از ستارگان و آسمان بسیار اندک بوده‌است و هم در روزگاری نزدیک به خود ابن قتیبه کسانی چون ابوریحان بیرونی بر ادعاهای او ایرادها گرفته‌اند، در این یک مورد ویژه جناب ابن قتیبه کوشیده تا دانش‌های مردمان میان‌رودان، یونانی‌ها، هندیان و ایرانیان در زمینهٔ ستارگان را از آن عرب‌ها بنمایاند.
در کتاب دیگری که کتاب‌العرب نام دارد می‌کوشد تا نژاد عرب را بر ایرانیان برتری دهد و در راه این برتری‌نمایی استدلال‌هایی نیز آورده‌است. این کتاب در زمان خود یکی از دستاویزهای جنگ با شعوبیان بوده‌است. وی در این کتاب ادعا می‌کند که گفته‌های شعوبیه ریشه در رشک ایرانیان بر تازیان دارد! وی نسب را عامل افتخار انسان و برتریش می‌شمرد و در این زمینه تنها شاهزادگان ایرانی را تا اندازه‌ای سنجش‌پذیر با اصالت عرب می‌داند! به دیگر سخن بیابانگردانی را که بیشترشان به دزدی یا دلالی می‌پرداختند را بسیار برتر از ایرانیان دهقان و صنعت‌گر می‌شمرد و تنها فرزندان شاهان و اسواران و دبیران را تا اندازه‌ای به جایگاه این عرب‌ها نزدیک می‌داند.
در جایی که او به مناظره‌های میان عرب و عجم می‌پردازد به آنجا می رسد که ایرانیان عرب‌ها را به دلیل خوردن خوراکی‌ها با دست خالی نکوهش می‌کنند و چنین استدلال می‌آورد که برخورد دست با خوراک جای نگوهشی ندارد و نیازی هم به ابزاری مانند قاشق نیست چرا که به هر روی دست در جایی با خوراک برخورد داشته‌است! برای نمونه خوب گوشتی را که می‌خوریم در آغاز گوسفندی بوده و دست قصاب یا کشندهٔ گوسفند در هنگام ذبحش به گوسفنده خورده‌است! از این دست استدلال‌ها در کار این نویسندهٔ تازی‌گرا بسیار است.
از دیگر جنبه‌های باوری او باید به جبری‌مسلک بودنش اشاره کرد، وی دشمن سرسخت اندیشه‌های معتزله بود.

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

مروج‌الذهب

مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر نام کامل کتابی‌است نوشتهٔ علی بن حسین مسعودی و در واقع واپسین نوشتهٔ او. این مسعودی از تبار عبدالله بن مسعود از یاران نزدیک پیامبر اسلام بود و در نتیجه عرب‌نژاد. مسعودی در ۹۵۷ ترسایی درگذشت و این کتاب را نیز پیش از مرگ به پایان برده‌بود. وی جهانگردی شیفتهٔ بحث و گفتگو بود و این دلبستگی وی را به گوشه و کنار جهان کشاند. از این گشت و گذار آگاهی‌های بسیاری به دست آورد و چندین کتاب به پشتوانهٔ آن نوشت. دو کتاب او که در زمینهٔ تاریخ‌اند کامل به دست ما رسیده‌است، یکی التنبیه و الاشراف و دیگری همین مروج‌الذهب.
ولی دربارهٔ مروج‌الذهب و المعادن‌الجوهر؛ معنای نام این کتاب مرغ‌زارهای زر و کان‌های گوهر است. شاید مرج از خود واژهٔ مَرغ گرفته شده باشد که در فارسی معنای چمن می‌دهد، امروزه در خوزستان هم عرب‌زبانان به گونه‌ای از چمن‌های خودرو مَرغ می‌گویند. (در میان پارسی‌زبانان بیشتر بدین گونه چمن به دلیل ریخت آن پامرغی کاربرد دارد)
مروج‌الذهب در ۱۳ جلد نوشته ‌شده‌است. کتاب در آغاز به دادن یک سری اطلاعات جغرافیایی و باورها دربارهٔ چگونگی پدید آمدن رودها و کوه‌ها و جز آن می‌پردازد و سپس روایت سامی اسطوره‌ای بیان می‌شود، آنگاه نویسنده به تاریخ ملت‌های گوناگون چون ایرانیان ، یونانیان رومیان می‌پردازد. سپس بر عربستان و پدید آمدن اسلام می‌پردازد و در همین خط فرمانروایی اسلامی تا سال سال ۳۳۶ قمری را پوشش می‌دهد، که این سال واپسین سال زندگی نویسنده نیز هست.
این کتاب به شیوهٔ بیشتر تاریخ‌های دورهٔ اسلامی است، همانند این کتاب‌ها توجه بر اسطوره‌های سامی‌است و ارزش تاریخی کتاب بیشتر به سال‌های نزدیک‌تر به زندگی نویسنده است تا زمان‌های باستان. به هر روی این کتاب دارای اطلاعات ارزشمند و نغزی‌است. نویسنده به دلیل دلبستگی‌ای که به بحث داشته وارد جزئیات بسیاری از شئون زندگی مردمان گشته‌است و کارش از پژوهش تهی نیست. در زمینهٔ جغرافیا به ویژه کتابی است خواندنی. البته نقص‌های چندی هم دارد، برای نمونه با اینکه به ایران ساسانی و آغاز اسلام پرداخته‌است، ولی وارد چگونگی گشودن ایران به دست تازیان نگردیده‌است.
ابوالقاسم پاینده

نخستین ترجمهٔ این کتاب به زبان فارسی در ۱۳۱۶ قمری (۱۲۷۷ خورشیدی) به دست میرزا حیدر علی فخرالادبا انجام پذیرفت. جز این اثر که من خودم ندیده‌ام ترجمه‌ای که امروز بیشتر در دست است از آن زنده‌یاد ابوالقاسم پاینده می‌باشد. پاینده روزنامه‌نگار و نمایندهٔ مجلس شورای ملی در زمان پهلوی دوم بود. وی به جز فعالیت‌های ادبی در چندین مجله ترجمهٔ کتاب‌هایی چون تاریخ طبری را نیز در کارنامهٔ خود دارد.

با یاری از:
مروج‌الذهب و معادن‌الجوهر، ویکی‌پدیای فارسی و انگلیسی و دانشنامهٔ رشد.

۱۳۸۹ دی ۲۳, پنجشنبه

الفبای آرامی

آرامی‌ها مردمانی سامی‌نژاد بودند که در روزگاران باستان در بخش بزرگی از سوریه می‌زیستند. اینان هرگز در به دست آوردن دولتی مستقل و نیرومند به جایی نرسیدند، ولی بخش‌هایی از فرهنگ آنان نقشی کارساز در دیگر کشورها یافت. با برپایی امپراتوری هخامنشی به زبانی مشترک برای ارتباط میان همهٔ مردمان این پهنهٔ گسترده احساس می‌شد، پس آرامی را برگزیدند. در کنار زبان آرامی خط آرامی هم در جایگاه نمایش‌دهندهٔ این زبان کاربردی شد. خط آرامی از تبار خط فنیقی بود.
خط آرامی ساختاری همانند فنیقی داشت؛ در آن از واکه‌ها خبری نبود و فاصلهٔ میان دو واژه را با یک نقطه یا یک خط مشخص می‌شد. همانگونه که اشاره‌شد به لطف برآمدن شاهنشاهی هخامنشی این الفبا از درهٔ سند و آسیای میانه تا شمال آفریقا و آسیای کوچک گشترش یافت و زبان اداری این دولت گردید.
در آینده اشکانیان برای نگارش زبان پارتی از این خط آرامی بهره‌گرفتندئ و به زودی بهره‌گیری از این خط در نوشته‌های ایرانی گسترش فراوان یافت. در آینده هم برای نگارش سغدی و تخاری از این خط بهره‌برداری کردند.
هام‌دبیره هم -که خط توده در زمان ساسانیان بود- از این خط گرفته شده‌است. خط اوستایی نیز که در این دوره برای پاسخ‌گویی به نیازهای آیینی و تلفظ درست واژگان اوستایی پدید آمد، مستقیم یا نامستقیم از این خط ریشه گرفته‌بود. جالب است که بدانید که الفبای عبری هم- که زمانی برای نوشتن زبان پارسی به کار می‌رفته- متأثر از آرامی‌است و به احتمال خط عربی هم با واسطه یا بی‌واسطه از این الفبا گرفته شده‌است.
الفبای آرامی نخستین