۱۳۹۰ اردیبهشت ۴, یکشنبه

کوتاه دربارهٔ سام

سام یکی از پهلوانان اسطوره‌ای ایران باستان و یکی از شخصیت‌های شاهنامه می‌باشد. او پسر نریمان، نوهٔ گرشاسپ و پدر زال می‌باشد. او قهرمان ایران در روزگار پادشاهی فریدون، منوچهر و نوذر می‌باشد. منوچهر او را به فرمانروایی زابلستان و سپس مازندران می‌گمارد. هنگامی که کار پادشاهی نوذر رو به تباهی می‌گذارد بزرگان ایران از سام می‌خواهند که پادشاهی را بپذیرد، ولی او نمی‌پذیرد و از نوذر پشتیبانی می‌کند. وی در مازندران درمی‌گذرد و پس از مرگش افراسیاب به ایران می‌تازد. این روایت با استوره‌های نوتر ایرانی-به ویژه شاهنامه- انطباق دارد. گردیزی –که همئوره با غزنویان می‌زیست- در نوشته‌اش زین‌الاخبار او را نوهٔ گرشاسپ و نیای رستم دستان می‌داند. تاریخ سیستان نیز وی را از تبار گرشاسپ می‌خواند، اگرچه به صراحت نمی‌گوید که گرشاسپ پدر بزرگ سام است. این کتاب جهان‌پهلوانی او را تا به روزگار تهماسپ می‌داند.

واژهٔ سام در اوستا سامه است و معنای تاریک را می‌دهد. سام یا سامه در بن نام خاندان گرشاسپ بوده‌است، ولی در آینده در استوره‌های ایرانی به ریخت چهره‌ای مستقل درآمده‌است.

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

دربارهٔ آرش

کهن‌ترین جایی که در آن به داستان آرش پرداخته شده‌است، یشت‌ها می‌باشد. استورهٔ آرش که به روزگار پادشاهی منوچهر و تازش تورانیان و انداختن تیر از کوه البرز برای تعیین مرزهای دو کشور می‌پردازد نمونه‌ای از جان‌فشانی در راه پاسداری از میهن است. با شگفتی بسیار در شاهنامه بدین داستان پرداخته نشده‌است، ولی در این نسک ارزشمند البته اشاره‌ای به داستان آرش شده‌است، برای نمونه در این بیت:
چو آرش که بُردی به فرسنگ تیر چو پیروزگر قارن شیرگیر

گویا که این داستان در روزگار فردوسی شناخته شده بوده‌است و شاید ازین رو فرزانهٔ توس یک‌راست بدین داستان نپرداخته‌است.
نام آرش در اوستا به ریخت ارخشه و در پهلوی ایرشی آمده‌است. نویسندگان دورهٔ اسلامی هم بدو پرداخته‌اند، طبری نام وی را به ریخت ارشسیاطیر آورده و وی را سالار تیراندازن سپاه شاه منوچهر می‌نامند. یا این اثیر وی را با نام پهلوی‌اش –ایرشی- می‌خواند و به داستان پرتاب تیر او می‌پردازد. جز تاریخنگاران چامه‌سرایان بسیاری نیز در روزگار اسلامی به خود داستان آرش یا بیان تمثیلی آن در شعرهایشان بسیار پرداخته‌اند، برای نمونه انوری، خواجوی کرمانی، فخرالدین اسعد گرگانی، قاآنی، عطار، خاقانی، نظامی و ...
برای نمونه نظامی درجایی چنین می‌گوید:
گویند که بود تیر آرش چون نیزهٔ عادیان سنان‌کش

یا در جای دیگر همو باز نیز بدین داستان اشارتی دارد:
سلاح سخن بست و ترکش گشاد ز جعبه کمان تیر آرش گشاد

یا خاقانی در این بیت‌ها:
کیخسرو آرش کمان، شاه جهانبان چون پدر
اسکندر آتش سنان خضر نهان دان چون پدر
یا
حیدر آتش‌سنان آمد به رزم
رستم آرش‌کمان آمد به رزم
یا
درع رستم به سنبل آراید تیر آرش ز عبهر اندازد

پیرامون نام آرش هم گمانه‌زنی‌ها چنین بوده‌است: درخشان، دارای ساعد نیرومند و نیز خرس یا خرس‌آسا.

۱۳۹۰ فروردین ۲۸, یکشنبه

ادوارد براون در میان ایرانیان

ادوارد گرانویل براون (۱۸۶۹-۱۹۲۶) ایران‌شناس نامی بریتانیایی بود. در شور جوانی خبرهای جنگ‌های روس و عثمانی را شنید، پایداری ترک‌ها در برابر نیروهای روس در دلش مهر ترک‌ها را برانگیخت و وی را وسوسه نمود تا با خاورزمین بیشتر آشنا گردد. او کوشید تا زبان ترکی را نیز بیاموزد، پس با دشواری فرهنگ واژگان ترکی‌ای یافت و به خودآموزی پرداخت، ولی بی‌آموزگار کار بر او سخت می‌گذشت تا سرانجام کشیشی ایرلندی را یافت که در جنگ‌های کریمه زبان ترکی را فراگرفته بود. به یاری او ترکی را آموخت. چون در آن زمان خاورشناسی هنوز در بریتانیا چندان پایی نگرفته بود وی در کمبریج به آموختن پزشکی پرداخت. در این دانشگاه با زبان عربی آشنا شد و این زبان را تا اندازه‌ای فرا گرفت. در ۱۸۸۰ با یک دانشجوی هندی آشنا شد که پارسی را خوب می‌دانست، به یاری او وی به فراگرفتن پارسی همت گمارد و نزد آن دانشجو به خواندن گلستان سعدی پرداخت. در آینده با ایرانیانی هم در بریتانیا برخورد کرد و در تکمیل زبان پارسیش از ایشان یاری جست.
براون سرانجام در ۱۸۸۸ رهسپار ایران شد. وی نخست به عثمانی رفت و از راه مرز آذربایجان به ایران وارد شد. از تبریز و زنجان گذشت و چندی در تهران ماند. سپس وصف شیراز شنید و شیفتهٔ دیدار آن شهر شد، از اصفهان گذشت و به شیراز رسید، چندی در این شهر ماند و سپس به سوی یزد و کرمان پای در راه نهاد، در این شهرها نیز چندی ماند و آنگاه که بدو پیشنهاد استادی زبان و ادب پارسی را در دانشگاه کمبریج دادند به ناچار از کرمان راهی تهران و سپس شمال کشور شد، از راه دریای مازندران به روسیه رفت و سرانجام خود را به انگلستان رساند. وی چگونگی این سفر را در کتابی به نام یک سال در میان ایرانیان * شرح داده‌است.
براون به شیوایی از دیده‌هایش سخن می‌راند، با شور بسیار به آموختن زبان و فرهنگ ایرانی می‌پردازد، از تاریخ و گذشتهٔ ایرانیان آگاهی می‌یابد و به درک درستی از اندیشه‌های ایرانی دست می‌یازد. وی با روراستی اندیشه‌های خویش را بیان می‌دارد. در جایی سنجشی نغز میان ایرانیان و عثمانی‌ها می‌کند، از دید او مردمان سرزمین عثمانی حتی نسبت به گرداگرد خود بی‌تفاوتند و نام گلی که در نزدیکی آبادیشان می روید یا کوهی که در آن حوالی است را نمی‌دانند، حال آنکه ایرانیان با کنجکاوی دربارهٔ هرچیز پرسش می‌کنند و پرسش‌ها دربارهٔ خود و پیرامون خود را نیز با آب و تاب و به گستردگی پاسخ می‌دهند. همچنین به آبادی روستاهای ایران در برابر آنِ عثمانی اشاره می‌کند. در بیابان‌های ایران دیدن شهرهای با باغ‌های دلگشایی که چون واحه‌ای در میان کویرند وی را شگفت زده می‌کند. سخت در فرهنگ ایرانی شناور می‌شود، حتی در کرمان طعم اعتیاد به تریاک را نیز می‌چشد و به دشواری می‌تواند آن را ترک نماید! در بازگشت به اروپا نیز برای ساده‌زیستی ایرانی احساس دلتنگی می‌کند. براون آگاهی‌های جغرافیایی درخوری در کتابش ثبت کرده و از زبان‌های بومی ایران نیز اطلاعاتی داده‌است.
ادوارد براون در این سفر پژوهش‌های سودمندی نیز در باورهای ایرانیان می‌کند، از شیعی‌گری و آیین زرتشت گرفته تا دین‌ها و باورهای نوبنیاد شیخی، بابی، ازلی و بهایی. وی با پیروان این اندیشه‌ها گفتگوها و بحث‌ها دارد و سرانجام می‌تواند آگاهی‌های سودمندی از ایشان به دست آرد و کتاب‌ها و نوشته‌هایی گرانبها و نایاب را نیز از اینان یافت به انگلستان برد و به نشر رساند. نغز آنکه کنجکاوی‌های او در این باره هر دو سوی این میدان را به خشم آورده و سبب تهمت‌هایی نیز به وی شده‌است؛ مسلمانان شیعه وی را جاسوس انگلستان خواندند که برای تشویق بابیان به ایران آمده و بهایی‌ها نیز وی را به دلیل نجات و چاپ اثرهایی چون کتاب بیان- که گویا از دید ایشان منسوخ‌شده می‌باشد- به بهایی‌ستیزی متهم کرده‌اند.
به کوتاه‌سخن این سفرنامه دیدی شفاف از ایران در سال‌های پایانی فرمان روایی ناصرالدین شاه ارائه می‌دهد، میوهٔ سفر یک سالهٔ مردی که به نیکی با ایران برخورد کرد، روح ایرانی را دریافت و از سر انصاف داوری نمود.
این اثر را مانی صالحی علامه به نیکی به پارسی برگردان کرده‌است. برخی از نوشته‌های این سفرنامه را صالحی علامه به دلیل تکراری بودن یا داشتن درونمایهٔ توهین‌امیز حذف نموده‌است و البته خود در پانویس صفحات به حذف و دلیل آن نیز اشاره نموده‌است. ولی این ترجمه‌گر ارجمند در چند جا تهمت‌هایی تند و تیز هم به نویسنده زده و وی را عامل استعمار و راهنمای بهاییان و مانند آن خوانده‌است. برای من این درک‌پذیر است که در فضای نشر کنونی در جامعه نویسنده باید کوشش‌هایی بکند تا بتواند برای اثرش اجازهٔ چاپی بگیرد ولی خوب نگه داشتن حد و اندازه هم بد نیست.
این کتاب توسط نشر ماه ریز چاپ و پخش شده‌است.



*به انگلیسی:A Year Amongst the Persians