۱۳۸۵ اسفند ۵, شنبه

سکته نوشتاری و نگرانی‌های روز

به دید من سکته در کار نوشتن،بر اندیشه نیازا برای نوشتن‌های آینده یک نویسنده آسیب می‌رساند. خود من- اگرچه به معنای راستین نویسنده نیستم، ولی خوب دست کم دلبسته‌ام به نوشتن-گرفتار این سکته در کار نوشتن شدم و خودبه‌خود برگشت به روند پیشین کمی برایم سخت می‌نمود. بدتر از آن تک‌و‌توک دوستانی را که به این تارنگار نوپای هنوز بی‌جان سرکی می‌زدند را نیز به‌گمانم دلسرد کرده‌باشم و کسی دیگر به این زودی ها سری به اینجا نزند. به هر روی امیدوارم درآینده روزگار بهتر شود!
این روزها برای ایرانیان روزهای دشواری‌است. گرفتاریهای ریالی و زیستگاهی به کنار،با خبر آبگیری بنداب سیوند دلهره نابودی بخشی از یادگارهای پدرانمان و خراشیده‌شدن گوشه‌ای دیگر از کیستی ملی ایرانیان را افزونتر آزرده و می‌آزارد.
از بسته شدن روزنامه شرق تاکنون چندان کششی به خواندن روزنامه‌ای دیگر ندارم،ولی گاه و بیگاه که نگاهی به این روزنامه و آن روزنامه می‌کنم و سری هم به صفحه حوادث می‌زنم باید دمی دست زیر چانه بگذارم و هوای انباشته درون ریه‌هایم را آزاد کنم!هوف!بدبینانه‌اش این است که اینها همه دروغ است و بابا جانوران درنده هم چنین و نمی‌کنند و می‌خواهند جو را خراب کنند و...آنگاه به یاد می‌آورم چند شب پیش را که خواهر دوستم را چند شب پیش می‌خواستند دم در خانه‌شان بدزدند!و...بگذریم از آن چیزهایی که به چشم دیده‌ام و یا شنیده‌ام و در روزنامه‌ای نوشته‌نشده‌است. نغز اینجاست که بیشتر این روزنامه تنها به خبرهای تهران می‌پردازند و دیگر شهرهای ایران هیچ!و و و...به راستی نمی‌دانم این جامعه به کجا می‌رود. تاریخ نام کسانی را که خشونت و تباهی را به رگهای این سرزمین تزریق‌کردند را باید به چه رنگی بنویسد؟ و اکنون چه کاری از دست ما برمی‌اید؟نمی‌دانم!شاید تزریق نیکی!دوستان از خانه که بیرون می‌روید بیشتر بپایید،تاتارها همه‌جایند!

----------------
پاسارگاد را فراموش نکنید.
نوشته دوست میهنپرستم را بخوانید و بیندیشید