۱۳۸۷ دی ۱۳, جمعه

داستان یک آرمانشهر

هیچ چیز ساخته‌نمی‌شود مگر آنکه اندیشه‌ای را در پس خود داشته‌باشد. به دیگر سخن برای پدیدآوردن هر جیز باید نخست بدان اندیشید. نمی‌دانم این گفتهٔ کدام خردمنداست که می‌گوید جهان امروز شما برساختهٔ رویاهای دیروز شماست. این رویای ماست که آنچه را که امروز از آن بهره‌مندیم را ساخته یا بهبود بخشیده‌است.

در زندگی اجتماعی و چگونگی پیوند میان مردمان خُرده‌ها ، نقدها و آرمان‌هایی همواره در ذهن کسان جای‌داشته‌است. به دیگر سخن کسانی بهبود ناهنجاری‌های جامعه‌های زمان خود را در بازسازی زیرساخت‌های اجتماعی آن جامعه می‌دانسته و می‌دانند و در اندیشگاه مغز خویش جامعه‌ای دیگر را طرح می‌نمایند. گونه‌ٔ دیگری از جامعه که تا آن زمان رخ ننموده و در آرمان‌هایشان جای دارد، شهر آرمان‌ها یا آرمان شهر، مدینهٔ فاضله، اتوپیا.
آرمانشهرهای بسیاری از مغز اندیشه‌دارانی بیرون جست و در تاریخ رخ‌نمود. آنچه که من در این نوشتار در جستجوی آنم نه بررسی تاریخی این آرمانشهرها و پدید آورندگانشان که نگاهی گذرا و خرده‌انگارانه به یکی از این آرمانشهرهاست که خواندن آنچه برآن رفت دست کم برای خود من نغز و در خور اندیشه بود.

در نیمهٔ سدهٔ ۱۹ پس زایش عیسای ناصری مردی دین‌گرا به نام جان همفری نویس که در آمریکا می‌زیست در جستجوی این بود که چه سبب ناپرهیزگاری و دین‌گریزی مردمان می‌شود. وی در پی کاوشش بدین باور رسید که کشش مردم به دارایی و خواسته و نیز گرایش جنسی‌است که ایشان را از پارسایی بازداشته و راه رسیدن به بالندگی و رستگاری را می‌بندد. در پی این پندار او بر آن شد تا نظمی نوین پدید آورد و جهانی دیگر بسازدکه این دو عامل به دید او بازدارنده را از پیش پای مردمانش بردارد تا مردمان در آن به رستگاری این جهانی برسند. وی اندیشه‌های خود را با آموزه‌های کلیسایی در هم آمیخت و با گروهی از پیروانش جامعه‌ای را پی‌ریخت که به نام جاینامش -اونیدا در نیویورک- جامعهٔ اونیدا خوانده‌شد.(۱۸۴۸ پس از زایش)

به پیروی از جامعه اونیدا در شهرهای دیگر آمریکا نیز جامعه‌هایی پیرو نویس برپاگشتند. اینان آرمانشهری هنبازانه(اشتراکی) برپاکردند که در آن دارایی معنایی داشت. همه‌چیز با هم یکسان بود و گونه‌گونی‌ای درکار نبود تا انگیزه‌ای برای کشش به داشتن در میان نباشد. گردانندگان این جامعه کمیتهٔ همیشگی ۲۷تنه‌ای بود با دستهٔ اداری ۴۸تنه.
سامانهٔ اقتصادی این جامعه بدین ریخت بود که همه هموندانش می‌بایست کار می‌کردند. به جز کسانی که توانایی ویژه‌ای داشتند کار بیشینهٔ کسان با هم یکسان بود و صنعتی همگانی را پی می‌گرفتند. برای نمونه در زمانی به کنسرو میوه و سبزی می‌پرداختند و زمانی به ساخت تلهٔ شکار می‌پرداختند و از فروش آن خرج جامعه و نیازهای مالی آن را فراهم می‌کردند.

ولی آنچه که نویس برای از میان برداشتن مانع دوم رستگاری-کشش جنسی- به کار بست تکان‌دهنده بود. او بنیادی را که از آغاز شهری‌گری سنگ بنای یک خانواده می‌دانند و از پیوند یک زن و مرد پدید می‌آید بر هم ریخت. در جامعهٔ اونیدا همهٔ مردان با همهٔ زنان پیمان زناشویی می‌بستند، به دیگر سخن همه همسر هم بودند! نویس بر این باور بود که باید برای بیداری حس دینی در پیوند و رفتار میان زنان و مردان بازنگری شود. او بر این باور بود که مردان و زنان با هم برابرند. ولی می‌ٱوان گفت که این باور او از مرز یک نگره فراتر نمی‌رفت، چرا که او بر این باور بود که مردان بر زنان برتری روحی دارند. همچنین در فرایند اقتصادی جامعهٔ ایشان کارهایی که به زنان سپرده می‌شد با کارهایی که به مردان می‌سپردند یکسان نبود. زنان می‌بایست کارهایی که زنانه‌دانسته می‌شدند چون رختشویی و بچه‌داری و پرستاری را انجام می‌دادند. شاید یکی از برتری‌هایی که زنان این جامعه در سنجش با زنان آن روز جامعهٔ آمریکا داشتند پوشش ایشان بود. نویس بر این باور بود که زنان باید پوشش آسوده‌ای داشته باشند تا مانند زنان بیرون از این جامعه دست و پاگیر نباشد و ایشان بتوانند آسوده‌تر به خویشکاری(وظایف) روزانهٔ خود برسند. پوشش اینان که دربرگیرندهٔ دامن کوتاه و شلوار گشاد بود را می‌نماید که از گونه‌ای پوشش سرخپوستی زنانه گرفته باشند. با یان همه این پوشش‌ها یکرنگ و همسان بود و در آن از گوناگونی خبری نبود.

همانگونه که گفتیم زنان و مردان دست به زناشویی گروهی می‌زدند. جامعه از پیوند عاشقانه میان زن و مرد در این جامعه پرهیز می‌کرد چرا که عشق نیز گونه‌ای حس مالکیت‌خواهانه دانسته می‌شد. برای زنان تن دادن به همخوابگی با هر مردی که از او چنین خواستی داشت یک خویش‌کاری و فریضه شمرده می‌شد بی‌آنکه حق گزینشی داشته‌باشد. نویس پیوند جنسی را چیزی فراتر از یک پرسمان زیستی می‌دانست، او بدین پیوند به چشم پیوندی روحانی و فراطبیعی می‌نگریست. او بر این باور بود که برتری‌های روحی تنها از راه همخوابگی منتقل می‌شوند. او همانگونه که روح مردان را برتر از آن زنان می‌دانست می‌گفت که پیرها نیز بر جوانسال‌ها برتری دارند، پس زنان یائسه و مردان کهنسال می‌بایست این راه انتقال نیروی روحی را به خردسالان ناهمجنس خود می‌آموزاندند. همخوابه‌ها از سوی نویس برگزیده می‌شدند، به دید او همخوابگی دینداران با بی‌دینان یا سست‌ایمانان سبب پارسایی و ایمان‌آوری ایشان می‌شود! البته همهٔ درسرهای جنسی بهره زنان نبود؛ مردان نیز می‌بایست جلوی ارگاسم خود را می‌گرفتند تا روح آیینی و پرهیزگارانه‌یشان نیرومند شود. بدینسان آمار زاد و ولد در این جامعه بسیار پایین بود.

جامعهٔ اونیدا با رهبری نویس پایدار ماند تا اینکه نویس خواست از رهبری کناره‌گیری کند پس گویا به شیوهٔ رژیم‌های موروثی پسرش را جانشین خود ساخت. این گزینش چندان خوبی نبود چرا که پسر او تئودور نه توانایی رهبری پدر را داشت و نا با آموزه‌هایش چندان هماهنگ بود؛ زیرا به وارون پدر مسیحی باورمندش جناب تئودور یک خدانابور بود! این گره‌هایی را در کار جامعهٔ ایشان پدید می‌آورد و این جامعه به زودی از هم پاشید(واپسین شاخهٔ جامعه اونیدا در ۱۸۷۸ در منطقهٔ والینگفورد آمریکا از هم پاشید) ولی نه از برای ناکارآمدی رهبر تازه‌یشان . یکی از گرفتاری‌های این جامعه رشدنکردنش بود، همانگونه که گفتیم بیشینهٔ مردان برای نیرومندکردن روح دینیشان از بارور ساختن زنان بازداشته می‌شدند پس با گذشت سال‌ها رشد این جامعه اندک بود و بسیاری از باشندگانش (در بیشترین زمان این جامعه ۳۰۶ هموند داشت). آن یا به کهنسالی رسیده یا مرده‌بودند. از دیگرسو جوانان نیز اندک‌اندک ازدواج سنتی را به زناشویی گروهی برتری می‌دادند. باز این هم جامعه را از هم به یکباره نپاشاند. آنچه به فروپاشی این جامعه انجامید فشار از بیرون بدان بود. در دید جامعه دینباور آن روزگار نویس و دارو دسته‌اش باورهای عیسا مسیح را خدشه‌دار ساخته‌بودند. سرانجام دادخواستی برضد نویس- که او را به بی‌سیرت کردن دختران نابُرنا ارازیده‌بودند(متهم کرده بودند)- وی را از اونیدا گریزاند. وی از کنار آبشار نیاگارا برای پیروانش نامه نوشت و خواستار بسته‌شدن جامعه گردید. این نقطهٔ پایانی برکار یک آرمانشهر دیگر در تاریخ بود. هموندان به جای مانده در این جامعه بی‌سرو صدا هر زن و مرد جداجدا با هم پیمان زناشویی بستند و این جامعه را هم تبدیل به یک شرکت سهامی ساختند.

گمان نمی‌کنم که اگر از بیرون هم بر آن فشاری نمی‌آمد اندیشه‌های نویس پایدار می‌ماند. او با گرایش های دینی خود به سرشت انسانی به اعتنا بود و تنها به رستگاری این جهانی و آن جهانی مردمان باور داشت آن هم رستگاری‌ای در چارچوب باورهای ترسایان. نظام خانواده که نویس کوشید آن را زیر و زبر سازد برای نخستین بار از سوی او زیر تازش قرار نگرفته‌بود؛ گروهی از سوسیالیست‌ها و نیز بلشویک‌ها بر آن تاخته‌اند و به باوری مزدک بامداد نیز دید خوبی بدان نداشت. حال آنکه بنیاد خانواده با برپایی شهریگری در جهان و شاید پیش از آن همزمان بوده‌است و در کهنترین استوره‌های نیز زن و مرد در کنار هم برپاکنندهٔ نخستین باهماد جهانند. در استوره‌های ایرانی مشی و مشیانه دو میوه از یک گیاهند و همسان هم. در استوره‌های سامی آدم و حوا با برپایی نخستین خانواده دودمان آدمی‌زادگان را پایه‌ریزی می‌کنند(بماند که در استوره‌های سامی با دیدی زن ستیزانه بدین بنیاد نگاه شده‌است؛ حوا از دندهٔ آدم و برای آسایشش آفریده می‌شود و سرانجام سبب بدبختی و دربه‌دریش می‌شود و...). تجربهٔ این جامعه هم- با درنگر داشتن اینکه احساس انسان‌ها کمترین چیزی بود که بدان توجه می‌شد- نشان داد که آزادی جنسی- از گونهٔ آنچه نویس فراهم کرده‌بود-انسان را از رابطه‌ای خصوصی به نام زناشویی بازنخواهد داشت. به دیگر سخن جلوگیری از رابطهٔ عشقی ناشدنی‌است حتا اگر به نام خدا و پیغمبر دین هم باشد نمی‌توان این خشت بنای جامعه را که خانواده‌است از میان برد. از دیگرسو برای بسیاری دارندگی(مالکیت) انگیزه‌ای برای کوشش و پویندگی‌است. حال اگر در جامعه‌ای همه چیز یکسان و یکنواخت باشد و استعداد و توانایی در آنچه داریم دگرگونی پدید نیاورد و کوشا و ناکوشا برابر باشند میوه چه خواهد بود؟ به دید من جز بی‌انگیزگی و کاستی و افسردگی هوده‌ای نخواهد داشت و رستگاری آن جهانی که پیشکش، همین زندگی این‌جهانی هم خسته‌کننده و دلتنگ خواهد گشت.