یکی از دلبستگیهای من بررسی پیشینهٔ واژگان است. شاید این پرسش برای خوانندگان و کسانی که نوشتههای برآمده از دلبستگیهای مرا دنبال میکنند پدیدآید که این بررسی واژگانی چه سودی دارد. پاسخ به این پرسش را نمیتوان در یک نوشتار کوتاه داد و نیازمند آن است که کتابی را با آن پرکرد. ولی اکنون میخواهم به یکی از سودهای آن با نمونههایی که میوه پژوهش خودم است نشان دهم. ولی در آغاز باید در اینباره بیشتر روشنگری کنم. خوانندهٔ گرامی باید بداند که زبانهای کنونی مردمان هر یک به خانوادهٔ زبانیای وابستهاند.(البته زبانهای بیخانواده یا بسته یا ایزوله هم داریم مانند ژاپنی که به هیچ خانوادهٔ زبانی وابسته نیست، اگرچه نگرههایی برای پیوند آن با برخی زبانها دردست است ولی از چارچوب دیدگاهی فراتر نمیروند.) هر خانوادهٔ زبانی خود به چند زیرخانواده بخش میشود. زیرخانوادهها هر یک به یک زبان میرسند و هر زبان هم به گویشها و لهجههایی. برای نمونه ما لهجهٔ شیرازی داریم که یکی از لهجههای زبان پارسیاست. زبان پارسی یکی از زبانهای ایرانیاست و آن هم از شاخهٔ جنوب باختری. زبانهای ایرانی خود زیر شاخهای از زبانهای هندوایرانی یا آریایی میباشند. زبانهای آریایی نیز خود زیرشاخهای از زبانهای هندو اروپاییند.
از آنچه در بالا گفتم بدین رسیدیم که زبانها به خانوادههای زبانی بزرگتر وابستهاند. پیوند میان این زبانها را از روی همانندی واژگان، همانندی آوایی ، همانندی ساختاری و همانندی دستور زبان بررسی میکنند. زبانهای یک خانوادهٔ زبانی همسانیهایی دارند و این همسانیها را از زبانهای پیشین خود به یادگار گرفتهاند. به دیگر سخن همهٔ این زبانها روزگاری یکی بودهاند و گویشوران به این زبانها نیز خویشاوندی زبانی و همچنین خویشاوندی نژادی با هم دارند. (نمونههای استثنایی هم برای این داریم، برای نمونه آذریها امروزه به زبانی از ریشهٔ زبانهای ترکی که به خانوادهٔ زبانهای آلتایی وابسته است سخن میرانند ولی خود ایرانیتبارند. همچنین هزارهها در افغانستان امروزه به پارسی با لهجهٔ هزارگی سخن میرانند ولی مغولتبارند)
پس دیدیم که از راه شناخت زبان تبار مردمان جهان را میتوان دریافت. دیگر آنکه باید دانست که آنچه را ما تاریخ میدانیم تنها بخش کوچکی از زمان زندگی مردمان بر روی زمین است چه که تاریخ با پدید آمدن دبیره(خط) آغاز میشود و آن زمانیاست که مردمان توانستند آنچه را که بر ایشان رفتهاست بنگارند و از آنچه امروز از آن نگاشتهها به دست ما رسیده یا میرسد آگاهی چندی از روزگار ایشان را درمییابیم. راه دیگر شناخت گذشتهٔ مردمان بررسی آن چیزی است که ایشان ساختهاند یا انجام دادهاند که این نیز کار باستانشناسان است تا دل خاک را واکاوند با زبان دانش از رازی که بر آن گذشته آگاه شوند. جز این راه دیگری که میماند بررسی واژگان به جای مانده در زبان مردمان کنونی جهاناست. نمونهای میآورم. گفتم که زبان ما بخشی از خانوادهٔ بزرگ زبانهای هندواروپاییاست. زبانهای هندواروپایی هم از یک زبان مادر که امروزه دانشمندان زبانشناس نامش را زبان نیاهندواروپایی نهادهاند جداشدهاند. این زبان را که نیای بزرگ همهٔ هندو اروپایی زبانهای کنونی(چون انگلیسیها، آلمانیها،لهستانیها،صربها، آلبانیاییها،روسها،ارمنیها،ایرانیها، هندیها و...) امروز داشنمندان با گمانهزنی و بهرهگیری از واژگان به جای مانده و همتبار در این زبانها بازسازی نمودهاند. از بازسازی این زبان و واژگان همتبار به جایمانده در زبانهای هندواروپایی آگاهیهای نغز و ارزشمندی دریافت شدهاست. برای نمونه در جستجوی سرزمین نخستین نیاکان هندواروپاییزبان کنونی با بررسی واژگان به نام گیاهان و جانداران یکسانی رسیدهاند و انگاشتهاند که خاستگاه نخستین ایشان باید جایی باشد که چنین پوشش گیاهی و چنین جاندارانی یافت میشوند.
از بررسی واژگان همسان به بسیاری چیزها میتوان رسید، برای نمونه خوراک پیشینیان و اینکه چه دستهای از این هندواروپایی زبانان در کنار یکدیگر بیشتر زیستهاند و چه دستهای زودتر جداشدهاند. بررسی واژگانی و آوایی زبانهای این خانوادهٔ بزرگ زبانشناسان را بر آن داشته که این خانواده را به دو دستهٔ جداگانه بخش کنند. نامگذاری این دو دسته را نیز برپایهٔ نام واژهٔ صد در هر دسته زبانی گذاردهاند. دستهٔ نخست را سَتِم خواندهاند. ستم برابر اوستایی صد خودمان است و میتوانیم آن را نیای صد امروزی نیز بخوانیم. زبانهای هندوایرانی، ارمنی و نیز زبانهای اروپای خاوری چون اسلاوی و بالتیک نیز از دستهٔ ستم هستند.دستهٔ دیگر سِنتوم نام دارد و این نام نیز از واژهٔ سنتوم در زبان لاتین به همان معنای صد گرفتهشدهاست. زبانهای اروپای باختری چون ژرمنی،سلتی و...بدین دسته وابستهاند.
اکنون میخواهم نمونهای از اینگونه واژگان که خودم پژوهیدم سخن بگویم. از نخستین چیزهایی که به دست مردمان آغازین در روزگار نوسنگی ساختهشد ابزارهایی بود که کاربرد جنگی داشت، چرا که زنده ماندن از همان روز نخست نیز بر جنگ وابستهبود. شکار کردن در آن روزگاران به راستی جنگ بود و راهی برای سیری و پایداری زیست. نبرد با جانوار تنومند و نیرومند آن روزگار با دست تهی آسان نبود. پس مردمان میبایست جنگافزاری را به دست آورند تا با دردسر کمتری بتوانند به خواستشان برسند. نخستین ابزارها هم با سنگ ساختهشد. این ابزارسازی اندکاندک پیشرفت کرد و به هنر ساخت جنگافزار انجامید. یکی از کهنترین جنگافزارهای کهن فلاخن یا قلابسنگ بود. فلاخن ریسمانی بود که با موی جانورانی چون بز میبافته-و میبافند- و از آن برای پرتاب سنگ بهره میبردند. این جنگافزار کهن که هنوز هم در جایجای جهان کاربرد دارد و در همین ایران خودمان نیز هنوز چوپانان از آن بهرهمیبرند در بیشتر سرزمینهای پراکندهٔ جهان کاربرد داشتهاست. تنها در استرالیا و اقیانوسیهاست که از فلاخن اثری نیست. هنوز آشکار نیست که پراکندگی کاربرد این جنگافزار در جهان باستان وابسته به داد و ستد فرهنگی و فناورانهٔ مردمان پراکنده در گیتی داشتهاست یا اینکه هر مردمانی در یک گوشهٔ جهان جداگانه در اندیشهٔ ساخت چنین جنگافزاری افتادهاند. از من بپرسید میگویم هردو، گروهی با بهرهجویی از همسایگی فناوری ساخت این ابزار را از هم آموختهاند و گروهی خود به ساخت آن پرداختند.
آنچه را که ما امروزه در زبانمان فلاخن می گوییم می نماید که با واژهٔ سانسکریت لَتاپازه همریشه بوده باشد. میدانیم که سانسکریت زبان باستانی هندیها و به اوستایی و پارسی باستان بسیار نزدیک بودهاست. همچنین این را میدانیم که هندیها و ایرانیها واپسین مردمان هندواروپاییزبانی بودهاند که از هم جداشدهاند و جز از زبان از فرهنگ و آیین و استورههای هر دو ملت نیز میتوان این را دریافت. به جز هندیها دیگر همتباران ما هم واژههایی برای فلاخن دارند که به دید من با این واژهٔ پارسی همریشهاند. اینان مردمان اسلاوند که در اروپای خاوری از روسیه تا لهستان میزیند. از میان اینان اوکراینیها که در شمال دریای سیاه میزیند به فلاخن میگویند پراشکا. صربها که در بالکانند بدین واژه پراتسکا میگویند. اسلوونیاییها که همسایگان صربهایند این جنگافزار را پراچا مینامند. روسها بدان پراشا میگویند و لهستانی هم پروتسا. در زبان بلغاری هم فلاخن را پراشکا میخوانند. باید این را روشن کنم که بلغارها ی باستان از دید نژادی و زبانی به مردمان ترکنژاد آلتاییزبان وابسته بودهاند، ولی پس از تازش به بالکان و جاگیرشدن در آن با مردمان اسلاو آن سامان درآمیختند و زبان خود را کنار نهادند و زبان اسلاوی را پذیرفتند که با گذشت زمان به ریخت بلغاری کنونی درآمد. یک نکتهٔ نغز آن است که یکی از انگشتشمار ناهندواروپاییان اروپا مجارها میباشند. دربارهٔ مجارها و زبانشان پیشتر در زبانهای فینواوگری سخن گفتهام. اینان فلاخن را در زبانشان پَریتتیا میخوانند که مینماید با فلاخن همریشه باشد، اکنون بر من آشکار نیست که اینان این واژه را از همسایگان اسلاو خود وام گرفته اند یا در زمانی که در جایی ناشناخته همسایهٔ آریاییان باستان بودهاند از ایشان. از این پژوهش می توان بدین نتیجه رسید که فلاخن یکی از کهنترین جنگافزارهای نیاکان ما دست کم تا پیش از جداشدن اسلاوها از ما بودهاست. آنچه که گفتم نمونهٔ کوچکی از سودهای واکاوی زبانی است.
۱۳۸۷ خرداد ۳۰, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
درود بر شما دوست ارجمند و دانشمندم. جستار بسیار خوب و آموزنده و نغزی بود. آفرین و درود بر شما. پیروز باشید و سربلند.
درود و سپاس. شرمنده میفرمایید.
سلام
درباره ریشه یابی واژهای قدیمی می توانید در وبلاگ و سایت زیر هم مباحثی پیرامون واژه های کهن زبان تالشی مطرح شده است:
http://www.zabanetaleshi.blogfa.com/
http://www.taleshshenasi.blogfa.com/http://www.taleshyar.com/Persian/
موفق باشید
ارسال یک نظر