ایران سرزمینیاست کمابیش خشک و درشت. از روز نخست نیاکان ما دشواریهای چندی در این سرای داشتهاند. ناچار شدند تا برای رزم با خشکی و کمآبی کاریزها بسازند و چاهها بکنند. برای پدافند در برابر تازندگان تاراجگر بیگانه ناچارشدند دژها بالابرند و دیوارها بسازند(برای نمونه دیوار دربند در روسیهٔ کنونی که برای پیشگیری از تازش مردمان شمال دریای مازندران برپا شدهبود) و این پتیارهٔ پسین که دشمن بیگانه باشد سختترین و دردناکترین بلایی بودهاست که سالها آواروار بر سر ما فرودآمدهاست( و میآید!؟)، از آشوریان باستان گرفته تا همین عربهای دوستداشتنی که در این سالهای نزدیک کوشیدند تا قادسی دیگری را بازبسازند، آن هم در جایی که ما هنوز گرفتار پسماندهای آن قادسی نخستینیم. و این دشمن بیگانه همواره از پس تازشش کوشیده تا چیرگیش را بر ما پایدار سازد، بدین معنا که کمر ما را شکسته و در برابر خویش سپرانداخته بیند، تا هر زمان که خواست باجی ستاند یا تاراجی کند دردسر لشکرکشی و شمشیرزنی نداشتهباشد؛ و در راه این خواستهٔ پلید ابزاری نیرومند را به کار بسته و میبندد، خشونت!؟
این ابزار ناهموار کارکردهایی بس سودمند برای این دشمنان تندخوی داشتهاست. همین که چشم و دل کسی بترسد پایش نیز خواهد لرزید و مشتش را هم نمیتواند ببندد، پس دست و پا بسته در برابر ستمگر بیدادگر تن به خواری تسلیم میدهد. بیرحمی مییابیست در یادها بماند تا شکستخوردگان به یاد آورند که چه بر آنها رفته تا مبادا در آینده سر به شورش بردارد و کین پدران را جوید. این چنین بوده که آشوربانیپال یادوارهٔ خاک به توبرهکشیدن و پوست کندن به بردگی کشیدن و رمباندنش را در سنگنبشتهاش به تاریخ میسپرد. از همین روست که عربهای بسیار مهربان ز خون ایرانیان گبر و نامسلمان آسیابها گرداندند تا همواره در یاد ملتمان بماند. از برای همین بوده که مغولان در شهرها پیر و جوان را از لب تیغ میگذراندند و به سگ و گربهٔ شهرها هم رحم نمیآوردند و ساختمانهای شهر را هم کشتزار مینمودند (نمیدانم چرا اینان که همه به کشاورزی ارج مینهادند در سرزمین خود باغچهای نکاشتند!). همین مغولها برای یادگاری از سر ایرانیان بیچاره در بیرون شهرها کلهمنارها برپاکردند. قاجارهای مغولتبار هم این آیین نیاکان خود را با شیوههایی پیشرفتهتر برپانمودند، برای نمونه آغا محمد خان قاجار در بیرون شهر کرمان منارههایی از چشم کرمانیانی -که گناهی جز پایداری در برابر لشکر ترکمان قاجار نداشتند- برپانمود. جانشینان این خان کشورگشا این شیوه را باز هم پیشرفت دادند چنانکه فتحلی شاه ایرانسوز در جنوب ایران منارههایی از مردمان زنده برپا میساختهاست؛ بدین سان که شورشیان را زنده در گچ مینهاد چنانکه سرشان رو به بیرون باشد و نگهبانانی بر آنان میگمارد تا کسانی مناره را ویران نساخته آن بیچارگان را رها نسازند. البته قاجارهای خوشقلب! به مردمان پروانه میدادند که به این منارههای زنده خوراک دهند تا از گرسنگی نمیرند؛ بماند اگر از گرسنگی میمردند چه بسا گواراتر میبود.
باورکنید که نوشتن این چند خط برای من نگارنده هم تکاندهندهاست، بله تاریخ تکاندهندهاست. چه ستمها که نرفته و چه تبهکاریها که نشدهاست. ولی آیا همه چیز امروز به پایان رسیدهاست؟ آیا ددمنشی چیزی دربارهٔ گذشتگان و سالهای دور است؟ اگر خوشدلانه پاسختان آریاست پس یک نگاهی به خبرهای روز کشور خودمان- ایران- بیندازید. میتوانم بگویم جایی در تاریخ سراغ ندارم که گردآوردهای از جنایتها و دژخویی در یک دورهٔ تاریخی و یکجا انجام پذیرفتهباشد. نمونهٔ لطفعلی خان زند که با تن زخمی و تشنه و گرسنه و در بند به دست ترکمانان بدو تجاوز جنسی شد در تاریخ قاجارهای تبهکار هم انگشتشمار است. کسی ننوشتهاست که برای نمونه در روز پس از نبرد نهاوند عربها ریختهاند و به فلان رزمندهٔ زخمی دربند ایرانی گروهی تجاوز جنسی نمودهاند. حتا اندیشیدن به چنین تبهکاریای روان را میآزارد. ولی خوب کسی که چنین تباهیای ازو سر میزند بیگمان وجدانی ندارد که سبب آزارش شود و از این گذشته آماج و آرمانی بزرگ این ابزار پلید را توجیه میسازد؛ آرمان شکستناپذیری و بیمه نمودن خود برای خودسریهای آینده. تا دیگر کسی چنین دلاوریای به خرج ندهد تا حقش را بجوید، تا دیگر کسی ره دادخواهی نپوید. این سخن پایانی ندارد ولی من دست کم امیدوارم این ددمنشیها به نقطهٔ پایان نزدیک گردد و یادی که از آن میماند اثری بیش از یک رمان ترسناک بر زندگیمان نداشتهباشد. ایدون باد
۱۳۸۸ شهریور ۱, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۱ نظر:
jalebe
ارسال یک نظر