۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

واکاوی استورهٔ زایش زرتشت

من در گروه کسانی جای دارم که باورمند به راستینگی در مه فرو رفتهٔ استوره‌هایند. و البته تعریف بهتر استوره نزد من چنین است: استوره‌ها آرزوهای، اندیشه‌ها و پیشینهٔ شفاهی مردمان یک سرزمین می‌باشد. البته پیشینه‌ای که زمان و جایش به روشنی آشکار نیست، در درازای زمان بخش‌هایی از آن جا افتاده یا شاخ و برگ بیشتری یافته‌است، قهرمانانش جامهٔ خدایی پوشیده و فراتر از پندار نمایانده شده‌اند و...به دیگر سخن در استوره‌ها می‌ٱوان تنه‌ای از راستی را بازیافت.

اکنون که بدینجا رسیدم می‌خواهم ردی از راستی را در یک استورهٔ آشنای ایرانی بجویم، البته در مرز دانش نابسندهٔ خود، و در ضمن گذرا و کوتاه.

زرتشت؛ چهره‌‌ای است در سنجه‌های جهانی و یکی از نامداران تاریخ ایران. پیشینهٔ او و داستان زندگی در مه فرورفته‌اش گاه خردمندانی چون دارمستتر را هم واداشته تا او را چهره‌ای نمادین و افسانه‌ای پندارند. البته امروز دیگر بر راستی هستی زرتشت شکی نیست و دیگر دوست و دشمن پذیرفته‌اند که زرتشت سپیدمانی بوده‌است و گاهان - و به احتمال بخش‌هایی از اوستای کهن- از سروده‌های اوست.

استورهٔ زرتشت نخست به پدید آمدن زرتشت از سه عنصر فروهر، فرّه و گوهرهٔ زرتشت می‌پردازند. توضیحی کوتاهی می‌دهم و آن اینکه در فلسفهٔ کهن ایرانی-مزدیسنی آدمی را پدید آمده از این سه اصل می‌دانستند. ولی دربارهٔ استورهٔ زرتشت این سه آخشیج یا عنصر پدید آورندهٔ مردمان با پیچیدگی و دنگ و فنگ بیشتر به تن زرتشت می‌رسند تا تفاوتی با دیگر زادن‌های مردمان داشته باشد. این البته ارزشی دانشیک ندارد، پنداری بوده‌است بس نغز که در سنجش با گلی که درون آن دمیده‌اند به دید من زیباتر است.

دیگر آنکه آمده‌است که چون زرتشت از مادر زاده‌شد چون دیگر کودکان نگریست، بلکه خندید. افسانه‌سرایی دربارهٔ آن دم نخستین چشم بر جهان گشودن مردمان دست کم در کشور تاریخ دور و درازی دارد. فلان شاه آنگاه که از مادر زاده می‌شود شیر از پستان دایه‌اش روان می‌گردد؛ دیگری چون زاده می‌شود زبان به سخن‌گفتن می‌گشاید، کس دیگری ختنه‌شده پای به جهان می‌نهد و...دربارهٔ چگونگی زاده‌شدن چنگیز خان مغول هم آمده که چون زاده‌شد مشتش پر از خون بود. دور نیست که این افسانه هم ریشه‌ای ایرانی داشته باشد. اینکه چرا این همه افسانه دربارهٔ لحظهٔ زاده شدن چهره‌های سرشناس تاریخ هست شاید ریشه در این باور «سالی که نوست از بهارش پیداست» داشته‌باشد. بدین معنا که نیک‌شگونی هر روی‌دادی را از آغازش می‌دیدند. در تاج‌گذاری یک شاه اگر رویداد نابه‌هنجاری رخ می‌داد آن شاه را نگونسار می‌دیدند- واپسین نمونه‌ٔ نامدارش تاج‌گذاری محمدعلی شاه قاجاراست- و هنوز هم شکستن آینهٔ عروس را در روز پیوند نشانی از سیه‌بختی عروس می‌شمرند. زاده شدن یک کودک هم گام آغازین زندگی بود و چگونگی آغازش انجام زندگی‌اش را نمایان می‌ساخت. اینکه چرا زرتشت خندید هم در متن‌های زرتشتی دارای روشنگری‌های فلسفی-عرفانی بسنده‌است.

آنگاه زرتشت نوزاد با بلاهایی رو در رو می‌شود که معجزه‌آسا از آنها می‌رهد؛ او را در سر راه گلهٔ اسپان و گاوان می‌گذراند ولی او در زیر سم آنان لگدمال نشد. ماده‌گرگ او را ندرید(پیشتر اشاره بدین داستان کرده‌ام). و آتش نیز او را نسوزاند. این معجزهٔ پسین همانندی‌ای با افکندن ابراهیم سامی در آتش دارد. آیا یکی از دیگری وام گرفته‌شده‌است؟ پیشتر پیرامون ور سخن گفته‌ام و ور گرم که آزمون آتش و فلزات گداخته بود. داستان سیاوش و گذرش از آتش هم که شناخته شده‌است، آیا اینها بر اصل ایرانی این استوره دلالت دارند؟ دربارهٔ همسانی‌های استوره‌های ملت‌ها پیشتر سخن گفته‌ام. تنها یک نکته را بگویم و آن اینکه دربارهٔ چگونگی به آتش افکندن زرتشت دو روایت گونه‌گون هست. یکی آنکه زرتشت را در آتش افکندند ولی وی را نسوزاند؛ دیگر آنکه آنس را در میان هیمه‌ای نشاندند ولی هیزم‌ها آتش نگرفتند و دغدو رسید و کودکش را رهاند. دومی شدنی‌تر می‌نماید نه؟! در جامعهٔ آریایی ور نشانی از درستی ادعا بوده‌است. آیا پیروان زرتشت در آینده این افسانه را برای پیغامبرشان نساختنه‌اند؟

نکتهٔ دیگر اینکه پورشسپ پدر زرتشت در این بلاها که بر سر فرزند می‌آمد همیار و همدست دینسالاران قبیله‌اش بود و دغدو رهانندهٔ کودک. اینکه پدر خواهان نابودی پسر بود مرا به یاد استورهٔ سام و پسر سپیدمویش زال می‌اندازد. سام سپیدمویی پسر را نامعمول دید و رویدادی اهریمنی انگاشت، پس پسر را در بیابان رها نمود تا خوراک جانوران شود. پورشسپ هم نابودی فرزند را خواستار بود. گیریم که زرتشت در دم آغازین زاده شدنش نخندید، باز هم می‌نماید که کودک نشانه‌هایی داشته است که از دید دینیاران آن زمان خطرناک شمرده می‌شده‌است و پا گرفتن نوزاد را برابر با نابودی خود می دیدند.
دیگر آنکه دغدو مادر زرتشت هم با چنین نگاهی رودررو بود. وی از زمان زاده‌شدن نوری داشت که خانهٔ پدری‌اش را روشن می‌نمود. این نور دینیاران را به هراس افکند و سبب راندن او از زادگاهش به روستای پورشسپ شد. از دیگر سو دغدو بی‌اعتنا به فرمان‌های دینسالاران هر بار رهانندهٔ فرزند از مرگ بود. این مرا به اندیشه می‌اندازد که آیا آن نور استعاره‌ای از خاندان دگراندیش دغدو در جامعهٔ باستانی آریایی دارد؟ آیا خاندان زرتشت پدیدآورندهٔ اندیشه‌ای نو در میان آریاییان نبودند؟ اندیشه‌ای که در آینده زرتشت آن را کامل نمود سامان داد و بلندآوازه ساخت؟

هیچ نظری موجود نیست: