نمیدانم تاکنون چندبار گفتهام که سرزمین ما پل میان خاور و باختر جهان کهن بودهاست؟ و در پیاش باز داد سخن دادهام که مردمان بسیاری کوچان از این سر بدان سر جهان از ایران گذشتهاند. در میان راه چیزکی گذارده و توشهای برداشتهاند که همان تبادل فرهنگی مینامندش. این به کنار، به فراخور روزگار و نوی یا کهنگی باورها و نیازهای زمان در اندیشه یا فرهنگ کمبود یا فزونی دیه شده و میشود. فزونی بیهوده را که البته میزدایند تا کولهبار فرهنگی باری را که نیازی بدان نیست بر دوش مکشد. مانند کنار نهادن برخی ایزدان ایرانی-آریایی در گذشته. ولی کاستی را چه؟ یا میسازندش و یا به وام از دیگران میستانند که در تاریخ دومی بیشتر به کنش در آمدهاست تا نخستین.
از این زمینهچینی که بگذریم به جستار اصلی خودمان میرسیم. ما در گذشته جشنهای بسیاری داشتهایم که با گذشت زمان و بیشتر زیر فشار نیروهای ویرانگر بیگانه به فراموشی سپردهشدهاند و از میان آنها تنها جشنهایی همچون نوروز و چهارشنبهسوری پایدار ماندهاند. و گروهی دیگر نیز شوربختانه به جشنهای کماهمیتی بدل شدهاند که یک سوی میدان نبرد نبرد فرهنگی در زدودن یکسرهٔ آنهاست و سوی دیگر این آوردگاه در کوشش برای دگرباره استوار ساختن آنهایند. از اینکه بگذریم برخی از آیینهای به کار برده شده در ایران امروز وام گرفته شده از بیگانگانند، برخی را ملت پیروز به هر ابزاری -که بماند- برای ما جا انداخت که جشنهای دینی میباشند و پارهای جایگزین جشنهای دینی ایرانی بودهاند و گروهی واکنشی در برابر دین تازه و رهبرانش(مانند عمرکشان) و مانند آن.
برخی از جشنهای وامگرفته شده از بیگانگان ولی به درونشد یک دین بیگانه به ایران یا فشار مستقیمی از آن دست که یاد کردیم بستگی ندارد. درونشد چنین آیینهایی به دید من دو دلیل استوار و یک دلیل جانبی دارند. آن دو دلیل یکی نیاز است و دومی دیگرشیفتگی(که جذابیت آن آیین را میرساند) . دلیل جانبیاش هم البته تبلیغات است. یکی از این آیینهای گرفتهشده از بیگانگان والنتایناست، روز دلدادگان. رخنهٔ این آیین به ایران از کشورهای اروپایی و نیز آمریکا بودهاست. در سالهای نزدیک به ما گرایش به این جشن در جامعهٔ ایرانی ایرانی روند روزافزونی داشتهاست. ولی برخورد جامعهٔ ایرانی با چنین جشنی چه بودهاست؟ گروهی کشویدند تا پیوندی میان والنتینوس(کسی که این روز به نام او خوانده میشود) و واله و والگی بیابند تا بدینگونه بدان رنگ ایرانی بزنند. گروهی دیگر کوشیدند تا نیاز به چنین آیینی را با داشتههای ملی پرکنند و بدین سان سپندارمذگان جانی دوباره گرفت. و دستهٔ سومی نیز پیداشدند که آمیزهای از این دو را پیش گرفتند که آری این جشن در اصل جشن والگان بودهاست و همان جشن سپندارمذگان میباشد که اروپاییان به اشتباه در روز دیگری برگذار میکنندش! و از این سه گروه که بگذریم گروههای دیگری هم هستند، همانند آنانی که میگویند جشن دیگر چیست و توشهٔ آخرت و...بگذریم؛ من خودم در سالهایی که جوانتر از این که هستم بودم راه گروه دوم را پیگرفتم و چندی هم به پخش نامههایی برای شناساندن ایرانیان سپندارمذگان را پرداختم. ولی از آنجایی که اندیشه را پایانی نیست و فکر مردمان با گذشت زمان دگرشیافتنیاست و من خودم هم کوشیدهام که پرسمانهای روز را به داوری خرد خود بنهم امروز اندیشهای دیگر دارم.
به باور کنونی من آیین والنتاین نه به زور و داغ و درفش بیگانه که با خواست خود ایرانیان به جامعهٔ ایرانی راه یافتهاست. آری تبلیغات هم در این درونشد انباز بودهاست ولی دلیل دیگر این پذیرش همانا نیاز بوده و هست. نیازی که از پس این سالهای تاریک واپسین بیشتر رخ نمودهاست. برای کسانی که در سالیان دراز عمده رنگی را که دیدهاند سیاه و خاکستری بودهاست، رنگ صورتی و سرخ وه که چه چشم نوازند. نمیخواهم چندان به بحثهای اعتقادی دامن زنم ولی خوب باید بگویم در جامعهای که چندی نیستی در راه آماجی گُم افتخار شمرده میشود و یکدستسازی مردمان آن هم منطبق با قالبی خشک و دلگیر فریضه دانسته میشود، جایی که بایستهاست که سیهروی باشی و خاکسار تا با زنجیر به بهشتت کشند، خوب شگفت نیست که مردمان این جامعه تشنهٔ اندکی شادی و دمی اندیشه به خویشتنند، خردهای فردیت و جرعهای عشق.
پذیرش این آیین از برای خلئی بودهاست که سالها ایرانیان را آزردهاست. ولی سپندارمذگان؛ زندهیاد پ.رداوود سالیان دراز پیش پیشنهاد داد که این روز- که البته بر سر تطبیقش با تقویم کنونی هنوز اختلاف هست- به نام روز پرستار بزرگ داشتهشود. این گزینش خردمندانهای بود چه که اسپنتهآرمیتی یا همان سپندارمذ- که نام کهنهتر اسفند یا اسپند میباشد- ایزد نگهبان زمین بود و گوهرهٔ زمین، و زمین هم زنی که گیا و زیا را در دامان خود نگاه اشت. پس گزینش نیکی برای روز پرستار بودهاست. ولی آیا این روز میتواند روز عشق هم باشد؟ به دید من که از کوشندگان برای جایگزینی این جشن با سپندارمذگان بودهام این کوششها هودهای نداشتهاست جز آنکه سپندارمذگان را دوباره به ایرانیان شناساند، که البته نیکو میوهای بودهاست. ولی مردمان به درستی برداشت کردهاند که زن و زمین به جای خود و عشق و دلدادگی به جای خود. حساسیتهای من و ما با توجه به آسیبهای سامانمندی که فرهنگ ایرانی را آزاراندهاست و برنامهٔ پیروان امام محمد غزالی و دیگران درکپذیر است، ولی خوب شاید بد نباشد که از هر ریسمانی بیم گزیده شدن نداشته باشیم و اندکی ظرفیتهای فرهنگی خودمان را بازتر بگذاریم. اگر ملت ما با والنتاین شادند، من نیز با شادی هر انسانی شادم.
۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر