آن بر سر ِ دار آویخته خوار
سردار ِ عرب بین شد سَر ِ دار
دریغم آمد که از مرگ آن خودکامه تکریتی صدام حسین و مرگ او چیزی ننویسم. هنگامی که او واپسین دم را برمیآورد واپسین زهر خود را نیز کوشید که بریزد،فریاد برآورد مرگ بر ایرانیان...و فردای آن روز عربهای بسیاری رخت سیاه پوشیدند و برای دژخیم خود گریستند و مرگ بر ایران سردادند،حتا فلستینیان نمکپرورده! به هر روی من در جایگاه خودم و از سوی خودم باید بگویم که از مرگ او خشنود نیستم. او رازهای نهانی بسیاری را از آن دسته درباره جنگ هشتساله با ایران و پشت پردههای آن داشت که نگفت بمرد و آن رازها نیز تا زمانی ناآشکار و شاید تا هرگز ناگفته ماند. وانگهی برای آن پیرمرد درمانده بدبخت آیا مرگ پیشکشی ارزنده نبود؟
صدام حسین تکریتی در ۱۹۳۷ ترسایی زاده شد. او خانوادهای تنگدست داشت و در کودکی داییش خیرالله طلفاح سرپرستی او را به گرده گرفت. خیرالله از کودکی نژادپرستی عربی و کینه از ایرانیان را در دل صدام کاشت. این خیرالله طلفاح همانی است که گفته است خداوند در آفرینش سه موجود اشتباه کرد؛ایرانی،اسرائیلی و مگس. از دیگر اثرگذاران بر صدام عمویش بود که مسلمان سنی پیورزی بود. او که براثر کودکی ویژهای که گذراند بسیار خشن بارآمده بود از بیست سالگی به جنبشهای سیاسی آن زمان عراق شد و و در این هنگام جمال عبدالناصر نیز که در مصر نامدار شده بود بر روحیه صدام جوان اثر گذاشت.
از سالهای پایانی دهه شست میلادی تا ۱۳ دسامبر ۲۰۰۳ که آمریکاییها او را در آن گودال یافتند صدام بر سرنوشت کشور عراق اثرگذار بود.
در این اندیشه نیستم که زندگی سراسر خونبار این دژخیم را بررسی کنم،تنها میخواهم اشارهای گذرا به باورهای او داشته باشم. صدام همانگونه که اشاره کردم عربی نژادگرا بود و برای نمونه نسلکشی کردها در راستای سیاستهای نژادی او بود. او عراق را جایگاه و خاستگاه شهریگری و تمدن میدانست،-چیزی که خود چندان از آن بویی نبرده بود-و دولتها و مردمانی را که در روزگار باستان در میانرودان بودند را به خود میچسباند. در اینجا او بر این راستینگی تاریخی که عربها در آغاز جز در شبهجزیره عربستان در هیچ کجای دیگر نبودهاند و نرفتهاند و نزیستهاند رندانه پرده میکشید. همچنین او خلیفهگری عباسی را نمونهای از رژیم آرمانی عربی میدانست. در این راستا کوشید تا پیکر هارونالرشید را به گونه نمادین از ایران با خود به عراق ببرد که واپسین شاه ایران گویا از درون او آگاه بود و نپذیرفت! او همچنین کوشید تا بغداد را که نامی پارسی است به نام عربی دارالسلام دگر کند که ناکام ماند. او در هنگامی که ارتش ایران را آشفته یافت به مرزهای ایران تاخت و یاد تاخت و تاز تازیان در هزار و چهارصد سال پیش را زنده ساخت،به ویژه آنکه نام جنگ خود را هم قادسیه دوم نام گذارد و خود شد سردارش. با این همه ایران ایستاد،خرمشهر پس از پایداری دلیرانهای اشغال و تاراج شد. پس از آزادی این شهر چیزی جز ویرانه و خاکستر آتش و چند اسیر عرب نبود!آبادان دچار محاصرهای تنگ شد ولی عربها در گرفتن این شهر ناکام ماندند. دزفول ایستاد اگرچه ویرانهای از ان به جا ماندو...بگذریم داستان این جنگ تلخ است و ناگوار.خواست به یاد سپردن دشمنیهای این نابکار با ایران و ایرانی بود.
او در سازههایش هم ایرانیان را فراموش نکرد!شمشیرهای قادسیه را شاید بشود نامدارترین نماد رژیم بعث عراق دانست که در بردارنده دو شمشیر عربی در دستهایی که با قالببرداری از دستهای صدام ساخته شده بود. صدها کلاهخود ایرانی که با گلوله سوراخی در آن پدید اورده بودند نیز در پای این شمشیرها ریخته بود به نمادنابودی ایرانیان. شماری از این کلاهخودها نیز سنگفرش گذر زیر این سازه بود تا عربها هر بار که از آنجا میگذرند با بر سر ایرانیان گذاشته باشند.
سرانجام بند دار گردن سردار عرب را میبوسید. صدام چون هر مسلمانی شهادتین را گفت... و واپسین سخنش این بود:
مرگ بر خائنین، آمریکاییها، جاسوسها و ایرانیها
صدام مرده است،ولی اندیشه نژادپرستانه عربها و دشمنی دیرینه شان با ایرانیان به جاست. باید هشیار بود تا ببینیم این کژدمان دگربار کی و در کجا زهرشان را به ما خواهند زد
۱۳۸۵ دی ۲۴, یکشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۵ نظر:
با درود بر شما دوست گرامی. تنها چیزی که به آن می اندیشم, سست شدن اشرار پان عرب و ناامیدی آنها هست.. امیدوارم اینچنین باشد. پیروز و سربلند باشید.
صادقانه از احساسم به وقت اعدام صدام حرف می زنم ، به پایان رسیدن یک انسان توسط انسانهای دیگر
، یعنی همون کاری که خود او هم به کرات انجام داده بود ، غمناک و ترسناک ! بود.
این پایان دادن حق هیچ کسی نیست ، حتی به علت پلیدی و کین ورزی او حداقل به ما ایرانی ها .
او پروزش یافته شرایط و محیط خودش بود شاید من می توانستم در همان محیط یک صدام دیگر شوم ...
راستی خیلی دیر آپدیت می کنی ها، آمارت رو دارم
درود به دوستان گرامی،ما را سرفراز نمودید که به این تارنگار سر زدید،میبخشید اگر پاسخم به درازا کشید.
کورش جان،درود بر شما
ببینید صدام اگر چه جایگاه نیرومندی را برای پانعربیسم به درازای چند دهه در کنار مرزهای ما و در پایتخت دیرین ساسانیان ساخته بود ولی خود پرورده و پاسبان یک اندیشه دیرین بود که از تازش تازیان به ایران تا به امروز پایدار مانده است. مرگ او صد البته تا چندی میتواند برای نمونه خطر شایدانه را از مرزهای جنوب باختری ایران(خوزستان)بکاهد،ولی خوب اینها دست بردار نیستند. وانگهی صدام پیش از مرگ سخنانی گفت که در خانه دل هر عربی(دست کم بیشترشان) جای داشت و این مردمان را بر پاد ایرانیان برانگیزاند.از این که بگذریم هنوز دیگر لات و لوتهای پانعربی چون معمر قذافی لیبیایی هستند که بتوانند نمادی برای جنگ عرب با ایرانی شوند. به گمان من با در نگرداشتن رخدادهای روز یک چندی چرخ گردون به سود خاندان آل سعود خواهد گردید و...سخن در اینباره بسیار است.
دوست خوبم بهار گرامی درود و سپاس
درباره محیطی که صدام در آن پرورش یافت و پیوند آن با اینده این مرد تاندازه ای درست میگویید. ولی خوب از دید دور ندارید که صدام یک انسان عادی نبود،او اهل خواندن و به ویژه خواندن تاریخ بودو اگر دچار آن غرور دروغین-غروری که کُرسی فرماندهی بسیاری را بدان دچار میکند-نمیشد شاید از این فرجام شوم پیشگیری مینمود.نمیتوان آموزش و پرورش آغازین را سازنده همه آینده یک تن بدانیم،اگر چه اثر بسیاری خواهد داشت ولی همه چیز نیست. من نخست با کشتن صدام بدین دلیل همداستان نبودهام که چنین کاری را مهربانی بدو می دانستهام!ولی جان سخن تو جای اندیشه بیشتری دارد،آیا ما انسانها بدین شعور رسیدهایم که جایگزینی برای کشتن بیابیم؟!و یا کسی راببخشاییم و یا...بگذارید آرزوی بهتری کنم،کاش همانندهای صدام دیگر هرگز پرورده نشوند تا جهان خونریزی به فراموشی بسپرد
ارسال یک نظر