۱۳۸۷ فروردین ۵, دوشنبه

نوروز کهن در ویران‌سرای ما

باز هم نوروز این پیر هماره برنا به سرزمین کهن ما سرزد. اگر خودم را به جای نوروز بگذارم-به سخنی بهتر به نوروز چهره‌ای مردم‌گونه بخشم- باید بگویم که این پیر که هزاران سال است لشکر سبز و گلی بهار را سپهسالاراست و در این هزاره‌ها شادی و اندوه میزبانانش را دیده است،امسال که به خانه‌هایمان گام گذارد گویا به یاد آن روزهایی افتاد که آشوریان خاک سرای میزبانانش را به توبره می‌کشیدند،یا زمانی که با شگفتی به پارسه نیمسوخته زاری که تا پارسال شهری زرین و پُرشور وشادی بود می‌نگریست. یا آنگاه که عربها می‌کشتند و می‌بردند و می‌رُمباندند در یادش تازه می‌شد. شاید شیون مردمانی که ترکتازی‌ها توانشان را تاغ کرده‌بود می‌شنید و یا شاید کله‌مناره‌های مغول‌ساخته را بازمی‌دید. شاید...بله چشم نوروز کهن از دیدن زشتی‌ها و از شنیدن ناله‌ها پراست. امسال هم یکی از آن سال‌هاست و شاید یکی از بدترین آن سال‌ها. باید دید که گام این نوروز شادی‌بخش در این سال نو اندکی از خفقان،گرسنگی،نداری،و دلشکستگی میزبانانش را می‌کاهد یا نه. ای کاش این نخستین نوشته‌ام را در سال نو و پس از دوری بسیار از این تارکده اندکی شادتر و با تلخی کمتری می‌نوشتم،چه کنم که از شوری شیرینی بیرون نتوان آورد! به هر روی نوروز کهن باز به خانه‌هایمان سرزد و بوی بهار در هوا پاشید،نوروز باستانیتان فرخنده و شیرین باد و چون من هیچگاه گرفتار درد و اندوهی نباشید

باری،من یک پوزش بزرگ به همه کسانی که گاه به اینجا سرمی‌زدند و این سرا را خاک‌گرفته و رهاشده می‌دیدند پوزش‌ بخواهم. با اینکه من به هر آنچه فرای طبیعت باشد باور ندارم ولی انگار نیرویی همه چیز را جوری فراهم آورد که با آغاز سال باز روبه‌روی رایانه‌ام بنشینم و تراوش‌های اندیشه‌ام را به خورد دکمه‌هایش دهم. به هر روی باز آمدم تا بمانم. برای نوشتن بسیار دارم،گذارنه این نوشته کوتاه و ناخواندنی را تحمل کنید تا آینده‌ای نزدیک

هیچ نظری موجود نیست: