هنگامی که دربارهٔ ایرانیان به ویژه در گفتگوهای تاریخی سخن میرانیم نگاهمان فراتر از کسانیاست که امروزه شناسنامهٔ ایرانی دارند یا زمانی در ایران میزیستهاند. همچنین باز نگاه ما فراتر از پشتهٔ ایران و مردمان این سرزمین است اگرچه در سنجش با دید پیشین این نگاهی دقیقتر شمرده میشود. از این گذشته نگاهمان به ایران تاریخی - که ایرانزمینش میخوانیم و بیگانگان بدان ایران بزرگ یا ایران بزرگتر میگویند- هم نیست، اگرچه این نگاه هم از دو نگاه پیشین ژرفنگرانهتر است. داستان این است که در درازای تاریخ ایرانیان تنها در پشته(فلات) ایران نمیزیستهاند. تیرههای ایرانی بسیاری در سرزمینی بسیار دورتر از این سرزمین در روزگاران گذشته میزیستهاند. پیش از آنکه این جستار را بیشتر بازکنم نیاز میبینم که این مفهوم ایرانی را بیشتر روشن کنم و بدانیم که ایرانی به چه کسی میگوییم، برای نمونه یک ژرمن را با اینکه با ما همتبار است ایرانی نپنداریم. ایرانی از دید تاریخی به مردمانی گفته میشود که نخست زبانی از شاخهٔ زبانهای ایرانی داشته باشند، برای نمونه روسها اگرچه زبانشان با ما همخانوادهاست ولی از آنجا که از ریشهٔ زبانهای ایرانی نیست پس ایشان ایرانی شمرده نمیشوند. دیگر ویژگی ایرانیان داشتن فرهنگ ایرانیاست که یکی از برجستهترین نمودهای هر فرهنگ استورههای آن فرهنگاست. سه دیگر آنکه از دید ژنتیک و نژادشناختی و همانندیهای اسکلتی از تبار قفقازیسان باشند. البته نباید ناگفته گذاشت که این بیشتر دربررسیهای تاریخی و نگرش به گذشتههای دور درستاست چرا که آمیختن نژادها و زایش فرهنگهای نو یا دگرش فرهنگی و نیز وانهادن یک زبان و پذیرش زبانی دیگر در میان مردمان گونگون در سراسر جهان چیز شناختهشدهایست. برای نمونهآذریها اگرچه امروزه به زبانی جز زبانهای ایرانی سخن میگویند ولی از همه سوی دیگر ایرانیند، هم ریشه و تبار ایرانی دارند و هم فرهنگشان ایرانیاست. یا بلغارها اگرچه امروزه به زبانی از تبار هندواروپایی سخن میگویند ولی تبار و زبان پیشینشان آلتایی بودهاست. همچنین یک سیاهپوست انگلیسی اگرچه نژاد و تباری ناآنگلوساکسون دارد ولی چون به فرهنگ آنگلوساکسون گرویده یک انگلیسی شمردهمیشود.
باری؛ از سخن بنیادین خود دور نیفتیم. در سدههای دور تیرههای ایرانی گوناگونی بیرون از فلات ایران میزیستهاند. اینکه بیرون فلات ایران چه میکردند برمیگردد به اینکه به کدام نگرهٔ کوچ آریاییان پایبند باشیم. آگر بپذیریم که آریاییان از سرزمینی دیگر به ایران آمدند پس آنها را باید ایرانیانی بدانیم که با دیگر آریاییان بدین سرزمین نکوچیدند. واگر بپذیریم که کوچ آریاییان از پشتهٔ ایران انجام پذیرفته پس باید باور داشته باشیم که ایران با گذشت زمان از سرزمین مادری خود دور شدند و رو به دیگر سرزمینها نهادند. البته برای خود من دیدگاه دوم با توجه به مسیر این کوچها درستتر مینماید. زمان دقیق این کوچها به درستی دانسته نیست و شناخت ما هم از این مردمان بیشتر به نوشتههای ثبت شده در تاریخ برای نمونه بنمایههای یونانی و چینی و رومی بازمیگردد. همچنین روند این کوچها نگرههای تاریخیای را دربارهٔ خاستگاه ملتهای هندواروپایی را میگشاید. برای نمونه پنداشته میشود که تا روزگار برپایی شاهنشاهی هخامنشی اسلاوها هنوز تیرهای ایرانی شمرده میشدند و گسست تاریخی چندانی نیافته بودند. نزدیکی خانوادهٔ زبانی اسلاوی به خانوادهٔ زبانی هندوایرانی این باور را نیرومندتر میسازد چه که هردوی این دو خانواده به دسته زبانهای ستوم –که در کنار زبان ستوم دو دستهٔ بزرگ زبانهای هندواروپایی را میسازند- تعلق دارند. وانگهی بررسیهای ژنتیک-که شوربختانه آگاهی من از این ژنتیک اندک است- نیز نشان میدهد که اسلاوها در سنجش با دیگر اروپاییان نزدیکی ژنی بیشتری با ما ایرانیان دارند. ما میدانیم که نیاکان اسلاوها در زمان آغاز شاهتشاهی هخامنشی در خاور اروپا میزیستند. در نوشتار واکاوی زبانی هم پیرامون واژهٔ فلاخن اشاره به نزدیکی این توده با ایرانیان نمودهام. در همین زمان سکاهای کوچنشین نیز فرمانروایی بزرگی را از اروپای خاوری تا کرانهٔ دریاچهٔ بالخاش در شمال باختری چین به راهانداختهبودند. اینان که سر ستیز با همسایگانشان داشتند بسیار برای شاهنشاهی ایران دردسر درست کردند. داستان لشکرکشی شورانگیز داریوش به اروپا و ویران ساختن شهرهای آنها را در شمال دریای سیاه بیگمان شنیدهاید. ماساژتها نیز دستهای از این سکاها بودند که کورش بزرگ در نبرد با آنها کشتهشد. نیز داههها که پارتیان تیرهای از آنان بودند نیز در خاور دریای مازندران میزیستند. ویژگی مشترک همهٔ اینان کوچنشینی بود. اگرچه برخی از سکاییان به گذشت زمان به کشاورزی گرویدند.
در خاور نیز تخاریان همزمان با برپایی دولت هخامنشی در ایران در جلگههای شمالی فلات تبت میزیستند. در بنمایههای چینی از آنان به نام یوئهچی نامبردهشدهاست. در آینده این تخاریان زیر فشار همسایگانشان ناچار به سوی باختر کوچیدند تا سرانجام به تخارستان در افغانستان کنونی رسیدند و در آنجا جاگیر شدند و این سرزمین را هم به نام خود خواندند. در همسایگی آنها اسمنها آسمانها که چینیان ایشان را ووسون یا فرزندان کلاغ میخواندند میزیستند. چینیان بدین دلیل بدانها فرزند کلاغ میگفتند که در استورههای آنان فرزند خردسال پادشاه ووسون را دشمنانش پس از کشتن پدر و مادر رها میکنند تا بمیرد. ولی مادهگرگی به کودک شیر میدهد و کلاغی بدو خوراک میرساند و کودک بزرگ میشود و در آینده کین پدر و مادر خود را میجوید و ووسونها را راهبری میکند. گفتنیاست که در آینده مردمان آلتایی که ترکها یکی از آنان بودند و در همسایگی ووسونها میزیستند این استوره را گرفتند و از آن خود دانستند. ووسونها در شمال خاوری جایی که یوئهچیها باشنده بودند میزیستند. در آینده با فشار همسایگان و دشمنی خود تخاریان که با اینان همتبار بودند به ناچار به سوی باختر کوچیدند و در آیندهٔ دورتر با آلتاییها آمیختند. بازماندگان ایشان امروزه در چین و قزاقستان میزیند و با زبانی از زبانهای ترکی سخن میرانند. چینیان ووسونها را مردمانی با چشمان آبی یا سبز و مو و ریش سرخ میخوانند که خود تبار ایشان را بهتر به ما میشناساند.
در خاور چین کنونی شهر ختن جای گرفتهاست. ختنیهای باستان نیز مردمانی ایرانی بودند و زبان ختنی که امروزه اثرهای اندکی از آن بازمانده نیز یک زبان ایرانی شمرده میشود. اینان نیز با گذشت زمان با مردمانی از تیرههای گوناگون نژاد زرد آمیخته شدند.
در آینده مردمانی دیگری به نام سرمتیان یا سارماتها نیز که ایرانی بودند در تاریخ دیده شدند. اینان بیش از همه به سکاها نزدیک بودند و بر سرزمینهایی که زمانی سکاها بر آن چیره بودند فرمان میراندند. برای نمونه در تاریخ در زمانی که مقدونیان بر ایران چیره بودند پارهای از سکاها در شمال دریای سیاه یکجا نشینشده و فرهنگ یونانی را نیز به خود گرفته بودند در این زمان سرمتیان از باختر سیبری تا اروپای خاوری را زیر چیرگی خود داشتند.
در آینده زمانی که ساسانیان در ایران برپا بودند و پنجه در پنجهٔ ابرنیروی دیگر زمان؛ رومیان؛ انداخته بودند در بیرون از ایران نیز تیرههایی ایرانی که هنوز بر سامانهٔ کوچنشینی خود بودند در دل اروپا بر مرزهای روم میتاختند. در این زمان آلانها تا کوههای کارپات پیشتاخته بودند و تیرهای از آنان به نام روکسالانها یا آلانها روشن به همراه قبیلههایی ژرمن مرزهای روم در رومانی کنونی را زیر تاخت و تاز خود گرفته بودند. نیز یازیگها که تا جلگهٔ مجارستان پیشروی کرده بودند و امروزه یاسیهای مجارستان که زبان خود را فراموش کردهاند بازماندهٔ این مردمانند. در همین زمان در کنارهٔ دریای سیاه هنوز سرمیتان بر سر کار بودند و نیز تیرههای ایرانی مئوت و سیراک در شمال قفقاز و کرانههای دریای سیاه خودنمایی مینمودند.
در همین زمان ساسانیان ووسونها زیر فشار همسایگان خود تا دریاچهٔ بالخاش پس نشته بودند. در فرارود خیونها گاه و بیگاه به مرزهای شمال خاوری ایران میتاختند و زمانی که رهبران خردمندی چون گرومبات بر ایشان فرمان میراندند با همنژادان خود همپیمان شده و دوشادوششان با رومیان میجنگیدند. در همین زمان کوشانیان ایرانی فرمانروایان کوههای هندوکش و پامیر در خاور مرزهای ساسانی بودند. جلگهٔ سند در شبهجزیره هندوستان نیز هنوز زیر فرمان ساتراپهای ایرانی بود
امیدوارم در آینده بتوانم دربارهٔ هرکدام از این مردمانی که گفتم بیشتر بنویسم
۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۶, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر