از آغاز رویدادی که در ایران کنونی انتخابات ریاست جمهوری میخوانندش به بهانههای بسیاری میخوستم چیزکی بنویسم و از دیدی دیگر بدین رخداد بنگرم. ولی هر بار به خود نهیب میزدم که های چه میکنی؟! فرهنگ را بچسب به این بازیها نپرداز! مگر نه بر این باوری که بزرگترین گرفتاری کنونی میهنت فرهنگاست؟...و راستش را بخواهید نمیتوانستم چیزی هم جز داستان امروز را بنویسم...و ننوشتم تا امروز؛ امروزیکه زمین از خون جوانان ایران گلگوناست، امروزی که بانگ دادخواهی ایرانیان بر بیکرانها رسیدهاست. امروزی که چوب بیسروپایی تارک سر ایرانی را میشکافد؛ ...چه کسی میتواند خاموش بنشیند از آنچه میبیند و میشنود و میبساود؟ یگانه امیدم آن است که خون ایرانیان ابزار دست دو سویهٔ این رژیم -که بر سر تاراج خوان ایران به هم چنگ دندان مینمایانند- نشود. ما ایرانیان فراموش کاریم و آسانگیر؛ در انقلاب مشروطه هم صور اسرافیلهایی که خونشان را پیشکش آزادی ملت و سربلندی میهن نمودند فراموش نمودیم؛ فراموش نمودیم که انقلابی که به بار نشسته را باید پایید و به دیرزیویاش کوشید. امروز چنین مباد! پتیارههای بسیار ما را شوربختانه خودخواه نمودهاند، در اندیشهٔ آنانی باشید که جگرگوشههایشان را از دست دادهاند، این داغ بر سینهٔ ملت ایران است. مباد چون آن روزی که تازی و تاتار به ایران تاخت یگانگی را وانهیم، امروز همهٔ ایران میدان آزادیاست. مباد داشتانمان داستان آن چهار ایرانی شود که چون مغولی شمشیرش را همراه نداشت چشم به راه مرگ نشستند تا مغول شمشیر بازآرد و جانشان را بستاند. دیدیم که دشمن شکست، دیدیم که میتوانیم اگر یکی باشیم. و دیگر آنکه بدانید که چه میخواهیم، جز این است که میخواهیم آن ایرانی باشد؟
از دیدن فیلم نبرد نا برابر و برخورد ددمنشانه با مردمان ایران دل فشرده میگردد، با دیدن آن دختری که در آغوش استادش جان سپرد بغض درون گلویم در آستانهٔ ترکیدن است. اگر همهٔ ایرانیان چنین حسی داشته باشند وای بر فردای دژخیمان
هم خس و هم خاک توئی، دشمن ناپاک توئی
کوه منم، صخره منم، صاحب این خاک منم
ننگ توئی، درد توئی، عامل بیگانه توئی
کاوه منم، زال منم، قاتل ضحّاک منم*
تخمهٔ اعراب توئی، خائن این خاک توئی
کوه دماوند منم، رستم بیباک منم
بیش میازار وطن، مردمش آزار مده
خشم جوانان بنگر، پند مرا گوش بده
------
برپایهٔ استورههای ایرانی در پایان زمان گرشاسب پهلوان ایرانی باززاده شده و ضحاک را که در البرزکوه دربنداست میکشد
۱۳۸۸ تیر ۱, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
با درود و نیک روزی شما
جای بسیی شگفتی است از شما که به تام یک ایرانی سخن می رانید
شما را چه شده است که هم صدا با دشمنان این سرزمین به آیین سخن می رانید
با درود
دشمن؟! کدام دشمن؟ جوانانی که امروز به دست دژخیمان به خاک و خون کشیده میشوند دشمناند؟ آنانی که فریادشان رهایی ایرانی از بند است دشمناند؟ چه اندیشهای دادخواه را دشمن میداند؟ و چگونه به خود اجازهٔ خاموشی بدهم آنگاه که چوب بیداد سر آزادگان را میشکند؟
ارسال یک نظر