۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

اندکی پیرامون استوره‌ها

بسیاری از خوانندگان با استورهٔ زندگی زرتشت آشنایند. کوتاه‌شده‌اش چنین است که چون زرتشت
از مادر زاده‌شد جادوگران و کرپان‌ها از هستی‌اش بیمناک گشتند و در اندیشهٔ نابودی‌اش برآمدند. دوراسرون رهبر ایشان بود و چاره‌هایی چند را برای نابودی کودک اندیشید که البته همه ناکام ماندند. یکی از این چاره‌ها این بود که زرتشت خردسال را گرفتند و به لانهٔ گرگی که فرزندانش را کشته‌بودند افکندند. گرگ به لانه باز گشته و فرزندان مرده می‌بیند، در اندیشهٔ دریدن زرتشت برمی‌آید، ولی معجزه‌ای رخ‌می‌دهد و گرگ از دریدن نوزاد بازمی‌ماند. از دیگر سو میشی فرامی‌رسد و به لانهٔ گرگ اندر می‌آید و کودک را شیر می‌دهد و...این پاره از استورهٔ زرتشت یک نمونهٔ تک نیست؛ بدین معنا که در دیگر استوره‌های آریایی-ایرانی نیز دیده می‌شود و حتی در برخی استوره‌های انیرانی نیز رخنه کرده‌است.

برای نمونه از ووسون‌ها -که پیشتر درباره‌یشان سخنی راندیم- می‌توان گواهی آورد. این مردمان آریایی -که نام راستینشان باید اسمن یا آسمان بوده‌باشد- در روزگار باستان در سرزمین‌های خاوری مرزهای یوئه‌چی‌های همنژاد خود- که به احتمال می‌توان آنان را همان تورانی‌های استوره‌ای دانست- و در شمال سرزمین چین باستان می‌زیستند. استورهٔ ملی ووسون‌ها همسانی چندی با استورهٔ زرتشت داشته‌است. برپایهٔ این استوره دشمنان بر سرزمین ووسون‌ها می‌تازند و شاهشان را می‌کشند و پسر نوزادش را به کنام گرگان می‌افکنند. ولی گرگان از خوردن کودک می‌گذرند و ماده‌گرگی بدو شیر می‌نوشاند. کودک مرد بزرگی می‌شود و دوباره دست به بازسازی ملت ووسون می‌زند.
درآینده که سیلاب نژاد زرد از بیابان‌های شمالی چین و مغولستان به سرزمین‌های پیشین مردمان ایرانی-چون ووسون‌ها، یوئه‌چی‌ها، تخاریان، سکاها و... سرازیر شد، ووسون‌ها هم در میان ترک‌نژادان مستحیل می‌شوند#. ولی از میان رفتن ووسون‌ها فرهنگ و استوره‌هایشان را هم از میان نبرد. استورهٔ شاهزادهٔ ووسون اینبار در کالبد یک افسانهٔ ترکی- و البته با خوانشی دیگر- باززاده‌شد. و اینبار ماده‌گرگی به نام آسنا جستار افسانهٔ پدید آمدن قوم ترک گردید

نمونهٔ آشنای دیگر هم داستان رموس و رومولوس است. دو برادر که در کودکی از پستان گرگی شیر خوردند و بنیادگذاران شهر رم شدند. این استورهٔ رومی هم همانندی‌های بسیاری با استوره‌های پیش‌یاد دارد. برادرانی پدرکشته که گرگ از دریدنشان درمی‌گذرد و دایگی آنان را نیز می‌نماید و روزی آنان بزرگ شده و کین پدران می‌گیرند یا مصدر رویدادی مهم می‌شوند

این استورهٔ گرگ و نوزاد در دیگر استوره‌های ایرانی هم ردیابی‌پذیر است، برای نمونه استورهٔ زندگی کورش. از آنچه گفته‌شد نکته‌ای را توان برداشت نمود و آن اینکه استوره‌ها زنجیروارند؛ بدین معنا که بسیاری از استوره‌ها گوهرهٔ یکسانی دارند، ولی با گذشت زمان، جایگاه پاگیری استوره و مردمان، شرایط روزگار یا در انتقال به دیگر قوم‌ها و ملت‌ها کالبد دیگری می‌یابند. ولی با این همه باز آن گوهره و مغز نخستین را می‌توان از میانشان بازیافت. نمونه‌ای را که برای خالی نبودن عریضه می‌توانم بدان اشاره‌کنم استورهٔ توفان نوح‌است که امروزه آن را سامی می‌انگارند ولی خوب ریشه‌ای سومری دارد


پی‌نوشت
#
دوستان آذری ایرانی‌نژاد- ولی امروز ترک‌زبان- به خود نگیرند (جایگاه انسانی به عنوان مرده‌ریگ مردمان باستان جای سخن دیگری دارد) ازیرا که از روزگار زندة یادان دهخدا و کسروی گرفته تا من بی‌نام و نشان -که اکنون این چند خط را سیاه می‌کنم-بارها گفته‌شده و نشان‌داده‌شده آنگاه که نام نژاد ترک چشم‌بادامی می‌رود البته نظر به همخونان آزادهٔ آذرابادگانی نیست

هیچ نظری موجود نیست: