زرتشتنامه کتابیاست به شعر که پیرامون سدهٔ هفتم خورشیدی به نظم درآمدهاست. سرایندهٔ آن کیکاووس پورِ کیخسرو از زرتشتیان ری بودهاست. البته برخی زراتشت بهرام پژدو - که از رونویسکنندگان این کتاب بودهاست- را سرایندهٔ آن پنداشتهاند. به هر روی درونمایهٔ این کتاب استورهٔ زرتشت است که به نظم درآمده.
پارهای از این سروده را که در پی میآورم پیشبینی ایزدی سرنوشت جهان ایرانیاست. داستان اینگونهاست که اورمزد درختی نمادین را به زرتشت مینمایاند که هفت شاخ دارد و هر کدام به جنسیاست. هر شاخساری نماد دورهایاست از تاریخ ایران. شاخهٔ هفتم آهنین است و چیرگی تازیان را بر ایران خبر میدهد. و اینک این دور آهنگُمِخت:
به هفتم از آن شاخِ آهنگُمیخت
ز گیتی بدانگه بباید گریخت
هزاره سرآید ز ایرانزمین
دگرگون بود کار و شکل همین
بود پادشاهی آن دیو کین
که دین بهی را بر زمین
سیهجامه دارند درویش و تنگ
جهان کرده از خویش بی نام و ننگ
هر آن کس که زاید به هنگام او
بود بتّری در سرانجام او
نیابی در آن مردمان یک هنر
مگر کینه و فتنه و شور و شر
نه نان و نمک را بود حرمتی
نه پیرانشان را بود حشمتی
مر آن را که باشد دلش دینپژوه
ز دینِ دشمنان جانش آید به ستوه
نه بینی در آن قوم رای و مراد
نباشد به گفتارشان اعتماد
نه با دینپرستان بود زور و تاب
نه با نیکمردان بود قدر و آب
که با اصل پاکاست با دین پاک
همه نام او بفکنندش به خاک
کسی کو بدآیین بود بیگمان
دروغ و محالش بوَد بر زبان
همه کار او نیک و بازار تیز
جهانی درافکنده در رستخیز
گرفته همه روی گیتی نِسا
ندارندش از خوردنیها جدا
درآمیخته جمله با یکدگر
وزین کار کس را نباشد خبر
به ناکام هرجا که پی برنهند
چو باشد نسا زو چگونه جهند
جز آز و نیاز و به جز خشم و کین
نه بینی تو با خلقِ روی زمین
به جز راه دوزخ نورزند هیچ
نه بینی کسی کو بوَد دینبسیچ
کسی را که باشد به دین در هوا
بود سال و مه کار او بینوا
ندارند آزرم و مقدار او
بوَد پرخلل روز بازار او
پس این دینِ پاکیزه لاغر شود
همان مرد دیندار کمتر شود
یزشهای بدمرد باشد روا
چو شد کار و کردارشان بینوا
بوَد پرخلل کار آتشکده
صد آتش به یم جای بازآمده
نیابند هیزم نیابند بوی
ز دین دشمانشان رسد گفت و گوی
نه تیمارداری نه اندُهخوری
نه پیدا مر آن بی سران را سری
بسی نعمت و گنج به زیر زمین
برآرند آن قوم ناپاک دین
رَدانی که در بوم ایران بوَند
به فرمان ایشان گروگان بوند
بوَد جفت آن قوم بی اصل و بن
بسی دخت پاکیزه و پاکتن
همان پورِ آزادگان و ردان
بمانده غریوان به دست بدان
به خدمت شب و روز بسته کمر
به پیش چنان قوم بیدادگر
چو باشند بیدین بیزینهار
ز پیمان شکستن ندارند عار
ز ایرانزمین و ز نامآوران
فتد پادشاهی به بدگوهران
به بیداد کوشند یکبارگی
نرانند جز بر جفا یارگی
چو باشد کسی بی بد و راستگوی
همه زَرق دارند گفتار اوی
کسی را بود نزدشان قدر و جاه
که جز سوی کژّی نباشدش راه
واژگان
گمیخت-گمخت=آمیخت؛ آهنگمیخت= آمیخته به آهن
دین بهی= مزدیسنا؛ دین زرتشتی
سیهجامه= اشاره به درفش سیاه عربها دارد و رودرروییاش با درفش سپید ایرانیان
بتری= بدتری
که با اصل پاک...= کسی که با اصل پاک
نسا= مُردار
یَزِش= عبادت
بوی= چیزهایی بوده خوشبو که بر روی آتش مقدس میریختند
رَد= دلیر، جوانمرد، بزرگ
غریوان= فریادکشان، نالان
یارگی= توانایی
زَرق= با خشم نگاهکردن
بنمایه: هاشم رضی، متون سنتی زرتشتی
۱۳۸۸ مهر ۲۹, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
اندیشیدن در فضای میهنی و استوره ای هر چه که نباشد زیبا هست. یادش بخیر.
بیگمان، من هم پیگیر نوشتههای خوب شما هستم.
سپاس بسیار آریوبرزن گرامی, براستی که سرودهای زیبا و حقیقی بود.
به امید روزی که از تازیپرستی و دین اهریمنی آن اسلام, که دیگر چندان دور هم به نگر نمیآید, آزاد شویم.
شرمنده میفرمایید
ارسال یک نظر