احمد پسر ابییعقوب پسر واضح کاتب و شناخته شده به یعقوبی تاریخنگار ایرانینژاد سدههای نهم و دهم میلادی بود. نیای او از ایرانیانی بود که به دست کشورگشایان عرب به بندگی کشیدهشده و موالی عباسیان شمرده میشد. وی باورهای شیعی داشتهاست. کتاب برجستهٔ او تاریخ یعقوبیاست که بخشی از آغازش از میان رفتهاست و نسخهٔ دردست ما از میانهٔ آفرینش- که داستان سامیاش باشد- آغاز شده و – همسان با بسیاری تاریخهای کهن- از روزگار استورهای به تاریخ میزند و تا رخدادهای فرمانروایی عباسیان در سدهٔ نهم میلادی پیش میرود.
بخشی از کتاب یعقوبی به ملوک فارس یا پادشاهان پارس میپردازد. وی تاریخ ایران را دو پاره کردهاست که پارهٔ دومش از پادشاهی اردشیر بابکان آغاز می شود. ولی بخش نخست؛ جناب یعقوبی پیرامون بخش کهنتر استورهآمیختهٔ تاریخ ایران به چند جمله بسنده میکند؛ ضمن اینکه فهرستی از شاهان استورهای میدهد و دادههایی شگفتانگیز چون کیش ستارهپرستی و زبان سریانی را از ایرانیان میخواند، در کنار آن جناب یعقوبی داستانهای کهن ایران را دور از خرد خوانده و با گوشهزدن به داستان ضحاک ماردوش عناصری چون جاودانگی و دیرزیوی و چون آن را دلیلهایی استوار برای رد استورههای ایرانی میداند. شگفتا که ایشان بخش گستردهای از کتاب خود را به استورههای سامی با عنصرهایی کمابیش اینچنینی بخشیده و خوب خرد ایشان این یکی داستانها را البته میپذیرفتهاست! و چون آنگونه که خود میگوید بنایش بر زدودن مطلبهای ناپسند است به همین چند خط بسنده کرده و به داستانهای البته خردمندانه و پسندیدهٔ سامی پرداختهاست. نمونهای از این تاریخ البته راستین و خردپسند و پذیرفته نزد یعقوبی را از پی خواهم آورد:
«لباس آدم و حوا جامههایی از نور بود...»(تاریخ یعقوبی، ترجمهٔ آیتی، صفحهٔ ۴)، بله خوب کیومرس(یا به گفتاورد یعقوبی شیومرث!) پلنگینه (جامه از پوست پلنگ) میپوشید که البته از خرد بس به دور است!
«...پس حوا باردار گشت و پسری آورد و آدم در این موقع صد و سی ساله بود...»(یعقوی- ص ۵)،« و نوح پانصد ساله بود که دارای فرزند شد.»(ص ۱۲)، «...هنگامی که او [(سام)] صد و دو ساله بود پسرش ارفشخد متولد گشتهبود.»(ص ۱۵)، «...و عمر او [(سام)] ششصد سال بود.»(ص ۱۶)، آری ایناست خرد، ببینید چه خوب پذیرفته میشود! این ایرانیانند که یاوه میگویند و باور دارند برخی زندگی دراز داشتهاند.
«پس زمین باز شد و سام جسد را در آن نهاد و آنگاه زمین به هم آمد»(یعقوبی-ص ۱۶)، ببینید از این راستینتر؟! خرد در آن موج میزند!
«موسی بار نیافت و چوب دستی خود را به در کوبید پس درها گشوده شد و موسی به درون رفت.» (یعقوبی- ص۶)، خوب به حتم محکم کوبیدهاست!
«...[موسی] عصا را انداخت و ناگهان ماری مانند تنهٔ درخت خرما شد، خدا فرمود تا آنرا گرفت و دیگر بار عصا گردید.»( یعقوبی- صفحهٔ ۳۵)، میبینید؟ نیاکان ما به جای اینکه چنین راستینگیهایی را بپذیرند سراغ چه یاوههایی رفتهاند!!!
این چند نمونهٔ بالا را به گونهٔ پیشامدی(راندوم) بیرون کشیدم ولی اگر بخواهیم در کتاب یعقوبی ریز شویم بسیار بیشتر از این خواهیم یافت. ولی من در اندیشهٔ خوار داشت استورههای سامی یا نوشتههای تاریخ یعقوبی نیستم؛ هر استورهای دارندهٔ عنصرهاییاست که چه بسا از خرد و باور به دور است، ولی کاربردی نمادین دارد، مانند هستی سیمرغ و نبرد قهرمانی با آن که در استورههای ملتهای گوناگون یافت میشود، دیوها و جنیان، اژدها، جادوگران، پرواز، جاودانگی، رویینتنی و...زشتی و زیبایی هم که امری نسبیاست. داستان ایناست که جناب یعقوبی آن استورههای سامی را بخشی از باورهای خویش نموده بودند و وحیی منزل و راستیای بیپون و چرا واز دیگرسو این استورههای ایرانی را – که از دست روزگار از آنِ به نیاکان همو هم می باشند- یاوههایی دور از باور میخواند و میبیند چرا که آنجا پای اعتقاد در میاناست و اینجا یعقوبی معتقد بیانصافی میکند و میخواهد این استورهها را با خرد بسنجد.
۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۲ نظر:
جناب آریوبرزن درود
خواستم نظرتان را در مورد انتشار برخی از نوشته هاتان (عملا اکثر آنها) در سرای دانای توس جویا شوم. اگر احیانا مشکلی در این زمینه مشاهده می کنید یا رهنمودی دارید مهر نموده از طریق خصوصی مرا در جریان قرار دهد. سپاسگزار
درود
پاسختان را در ایمیلی فرستادم، دوستار
ارسال یک نظر