من کوشیدهام تا دست کم در میان این یادداشتها از بازگویی باورهای سیاسیام خودداری کنم، چه که نخست من در دریای دانش سیاسی آنچنان شناگر چیرهدستی نیستم و دیگر آنکه به راستی پرداختن به سیاست محض را دوست ندارم؛ بماند که از هر دری هم بخواهیم سخن برانیم باز به گونهای جامه به سیاست خواهیم آلود، زیرا که زمینههای گوناگونی که با آن سر و کار داریم چون تاریخ و دانشهای اجتماعی و سیاسی و ادبی و... آنچنان لایه به لایه در هم فرورفتهاند که بیرون کشاندن یکی از دیگری به بهای تباه کردن دیگری خواهد انجامید. باری سه دیگر آنکه دوست نداشتهام بیپروا در اینجا به دریای سیاست تن زنم چون که حوصلهٔ تخته شدن این سرا و جابهجایی به سرایی دیگر را ندارم! همینجوری هم به اندازهٔ بسنده دلنگران به هم ریخته شدن کاسه و کوزهام از سوی محتسبان و گزمگان شبپرست هستیم. (میخواستم از سیاست نگویم ولی کلی سیاسی شدم! سرانجاممان به خوشی باد!) از این پُرگویی بگذریم، میخواهم این بار کمی داغ خالی کنم و نه از سیاست درون ایران که از سیاست جهانی سخن گویم.
چندی پیش آمریکا رئیس جمهوری تازه را به خود دید. به من چه!؟ خوب گرامیا نخست آنکه جهان آنچنان که تاریخش اینگونه هست خود نیز دچار یگانگیاست، بدین معنا که آنفولانزای خوکی اگر از آن سر جهان پایگیرد در این سر حاجیان از حج به ارمغانش میآورند. در آن سو اگر بانگی ورشکسته شود در این سو بهای نفت چه بسا ارزان شود و ... دو دیگر آنکه این آمریکا کشور ملتهاست، بدین معنا که باشندگانش از یک یا چند تیره یا نژاد ویژه نیستند، از هر گوشهٔ جهان کسانی خویشانی در این سرزمین دارند، از سرخپوست و سیاه گرفته تا ژاپنی و چینی و دیگرچشمبادامیها و...و البته همهٔ اینها دستی در اقتصاد و سیاست و دیگر سویههای زندگانی مردمان آن سامان دارند. از این گونهگونی نژادی که بگذریم این آمریکا قبلهٔ فناوری جهان است و دست کم دو سازمان نخست فناوری جهان؛ یکی وزارت جنگ این کشور و دیگری ناسا؛ بر چکاد پیشرفت در جهان ایستادهاند. سه دیگر اینکه این کشور برجستهترین کشور جهان و اثرگذارترین نیز هست(چه خوشمان بیاید چه نه، راستی جز این نیست). نمیدانم این سه دلیل برای اینکه به خود پروانهٔ نوشتن دربارهٔ مردمانش را بدهم بسندهاست یا...!؟
میگفتم، جناب باراک حسین اوباما(یا به خوانشی دیگر برکة حسین اوباما) جوان پُردارایی دو رگهٔ کنیاییتبار در حزب دموکرات این کشور(که البته نماد حزبش هم جانوری سختکوش است که ما در ایران بدو نسبتهای ناروا میدهیم!) در برابر بانوی پُرتجربه در سیاست و همسر رئیس جمهور پیشین کلینتن پیروز گشت. چرا؟ خوب ایشان زبان چربی داشت و شیوهٔ سخن گفتنشان مردمان را به یاد سخنورانی چون پاپهای کلیسای کاتولیک، شیخهای سنی، ملاهای شیعه(از نوع با پوششش چون امام ره و بیپوششش چون شهید شریعتی)، و نیز چهرههای کاریزماتیکی چون یوزف گوبلس میانداخت. دیگر آنکه رنگ پوست ایشان شکلاتی رو به قهوهایاست. خوب این رنگ دو کارکرد مهم برای ایشان داشت. یکی اینکه پست این رنگی امروزه و در سلیقهٔ جهانی زیبا شمرده میشود و در سراسر جهان مردم هزینههای بسیاری میکنند تا این رنگی و شوند و بر این پایه ایشان بسیار خوشرنگ شناختهشدهاند(مانند داستان دماغ کلئوپاتراست دیگر!)، دیگر اینکه کسانی که در روزگاران گذشته رنگهای اینجوری و البته تیرهتر داشتهاند را در همین آمریکا برده و کاکاسیاه میخواندهاند و از ایشان بهرهکشیها میکردهاند و...و امروز جامعهٔ آمریکایی دچار عذاب وجدان از آن تبهکاری پدران شده و در اندیشهٔ جبران گذشتهها برآمدهاست. چنین است که در قانونهای نانوشتهای اگر دو تن یکی سیاه و دیگری سفید شایستگی انجام کاری را داشته باشند برای جبران شکنجههای پدران سیاهان فرزندانشان را برتری میدهند (اگر فیلم کرش را دیدهباشید اشارهای به این داستان دارد). نمی خواهم در اینجا دربارهٔ این کنش نظری دهم، ولی این آمریکاییهای گرامی یک چیز را فراموش کردند و آن اینکه هر گردی که گردو نیست. چون تا آنجا که به آگاهی خُرد من قد میدهد پدر این بابا با پای خودش در سالیان نزدیکتر برای بهرهگیری از امکانات این سرزمین از کنیا بدانجا کوچیده و از تبار بردگان به زورآورده بدانجا نیست.
بگذریم، اوباما در دور پایانی با مککین جمهوریخواه سرشاخ شد. این پیرمرد کارکشته از قهرمانان جنگ ویتنام بود و زخمهای شکنجهٔ در روزگار به بندکشیدهشدن به دست ویتنامیها را همچنان بر تن دارد. اینبار ملت آمریکا از بغض معاویه حب علی آوردند؛ از آنجا که از لشکرکشیها و سیاستهای مغرورانهٔ بوش پسر نارخرسند بودند به ششتر زدند گردن مسگری. گربهای ملوس بر شیری پیر چیرگی یافت و اوباما که پیشاپیش پز رئیس جمهورانی برجسته چون کندی را به خود گرفت بود بر اورنگ جمهوری آمریکا تکیهزد. خوب خوشش باد!؟ دیری نپایید که کارهای شگفتی را آغازید که از آنجا که من شهروند آمریکا نیستم و به من هم سیاستهای داخلی آمریکا دخلی ندارد پس دخالتی نمیکند. ولی زمانی که جناب رئیس جمهور کرنشی نود درجه را در برابر شیخ عربستان انجام داد و دستش را بوسید از شما چه پنهان به مرز ترکیدن رسیدم و...دمی بیانگارید، نمایندهٔ ملتی بزرگ در برابر ملک عبدالله شیخ سعودی خم میشود و دستش را میبوسد!؟ شگفتا! چنین چیزی دست کم در سیاست معاصر زمان پیشینهای نداشتهاست. آن هم رئیس جمهور آمریکا!؟ حالا دست که را بوسیده؟ گاندی؟ ماندلا؟ داگ هامر شولد؟ مادر ترزا؟ نه که بزرگ خاندان آل سعود، خاندانی فرومایه که با دیکتاتوری مطلق بر بیابانها سفلهخیز عربستان فرمان میرانند، همچنان دست میبرند و سر میزنند و زنانشان را در گونی میچپانند. مردمانی که قانونی جز خود نمیشناسند. آوخ که چهها دیدیم! بگذریم، اوبامای دوستداشتنی کارهای شگفت دیگری را نیز انجام داده که واپسینترینهایش یکی هم قطع یاریرسانی به سازمان اسناد حقوق بشر آمریکاست. بله خوب ما که بشر نیستیم که حقوقی بخواهیم داشته باشیم، آقا هم که عید فطر را آمده شادباش گفته، خوب بشریت و حقوقش را ول کن! دوستی را بچسب، حتی روی کروکدیل را هم میتوان بوسید، بیخیال که کودکی را در دهان میجود!؟
و دیری نپایید که زمان پیشکش جایزههای نوبل فرارسید و جهان در شور که ناگاه مفتترین جایزهٔ نوبل- که همانا جایزهٔ صلح باشد!- به مفتترین بها به ناشایستهترین برندهاش در درازای تاریخ خود رسید، اینک اوباما!!! به گمان من خودش هم باور نمی کند که این جایزه را بدو دادهاند! خوب تاکنون چنین جایزهای از بنیادی ارجمند به دلیل رودهدرازیهای بیپایه به کسی داده نشدهبود. نمیدانم چرا اندکی شکیب نکردند تا چندی از رئیس جمهوری این مرد بگذرد تا دست کم بهانهای برای بخشش آن جایزه بیابند، شگفتا که چهها نمیبینیم. خوب طنز تاریخاست دیگر! زهرخندی خواهیم زد!!؟
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
درود بر شما دوست ارجمند. بله این ماجرای جایزه ی نولل گرفتن حسین اوباما چند روی هست ذهن من را درگیر کرده. گزینشی کاملا سیاسی بود. البته این شخص در جهان و به ویژه در اروپا و آسیای شرقی هوادار دارد! به هر روی من که کاملا به این گزینش شک دارم در حالی که گزینه های بهتری وجود داشت. خرسند هستم از اینکه کار را در این تارنگار دنبال می کنید. با آرزوی سربلند و سرافرازی شما.
درود، بله خوب شادباش مناسبتهای مسلمانان و در راستای آن نفت خاورمیانه و سوخت اروپاییان و...البته روی دیگر سکه هم آن است که اوباما را بسیار بالا بردهاند، اگر بیفتد آسیب بیشتری خواهد دید
سپاس از مهرتان دوست گرامی
درود,
در اینکه نوبل صلح را بسیار زود به اوباما دادند سخنی نیست, در آمارهای رسمی نیز نزدیک به 52% مردم خود آمریکا آن را تصمیمی عجولانه و عجیب میدانند.
اما درباره بوسیدن دست شیخ سعودی, فرتوری که اینجا آوردهاید درست است, ولی در اینجا اوباما دست این شخص را نبوسیده, بلکه تنها تعظیم کرده است.
اگرچه تعظیم کردن و بوسیدن دست کسی, آنهم مانند ملک عبدالله کاری شایسته به شمار نمیرود, ولی بایستی در نگر داشت که این دو یکی نیستند.
خود این قضیه تعظیم کردن نیز مدتها در شبکههای تلویزیونی آمریکا جای گفتگو بود و اینگونه در آمد که گویا چیزی بیشتر از ادای احترام مرسوم از سوی اوباما نبوده است.
هر آینه, ما نیز مانند شما دنبال این هستیم ببینیم این نوبل صلح به کجا میرسد.
درود بر آدینهٔ گرامی، من فیلم این کار ناپسند را دیدهام، البته از همین زاویهٔ پشتیاست که در فرتور هم میبینیم. در فیلم اوباما خم میشود و دست ملک عبدالله را میگیرد و مکسی در این میان دیده میشود که من آن را بوسیدن پنداشتهام. به یقین نمیتوانم بگویم بماند که گروهی هم چون من دستبوسی دیدهاند. به هر روی همین تعظیم را هم که بخواهیم بیانگاریم آن هم برای یک آمریکایی سخت زشت است. جورج بوش پسر از خاوریها آموخته بود که روبوسی کند(و البته چشم بر روی فرهنگ باختری که این کار را بد میداند بسته بود) اوباما گویا پا فراتر نهاد و کاری را کرد که هم باختری و هم خاوری بد میدانند.
سپاس از طرح دیدگاه
ارسال یک نظر