ما ایرانیان گرفتار بیماریهای روانی چندی هستیم، یکی از آنها دیدگاه دائیجانناپلئونی یا توهم توطئه است، اندیشهای جبریمسلکانه که انسان را در سرنوشت خود ناتوان یا دست کم کمتوان نشان داده و به جایی موشکافی رویدادها میکوشد نشان دهد که دست بیگانهای در کار بودهاست. برای نمونه چه میدانم، این زمینلرزهٔ چند روز گذشته در ژاپن چه بسا کار غربیها بوده که چشم دیدن پیشرفتهای این آسیاییهای کوشا را ندارند و در ژرفای زمین انفجارهایی انجام دادند که به زمینلرزهٔ ژاپن انجامید!!!؟؟؟ خود من یادی از برنامهای تلویزیونی - که بیست و اندی سال پیش از تلویزیون دولتی ایران و به مناسبت روزهای کشتهشدن امام سوم شیعیان ساخته شده بود- دارم؛ در آن سریال آنچنانی کارگردان دانشمند انگیزانندهٔ یزید را در کشتن حسین یک رایزن انگلیسی پدر سوخته به نام سر جان میداند! کارگردان یاد شده البته یا خود نمیدانسته که انگلستان هنوز در ّآن زمان بنیاد نهاده نشدهبود یا مردمان ایران را نادان انگاشته بود. البته معاویه پدر یزید رایزنی رومی به نام سرجون داشتهاست، شاید کارگردان خردمند داستان ما سرجون را عامیانهٔ سرجان پنداشته! و سرجان را هم همان Sir John در زبان انگلیسی! و چون از یک بیگانهٔ کافرکیش ترسا بهترین چهره در اندیشهٔ ما یک انگلیسیاست خوب پس گزینش خوبی هم بودهاست! نغز آنکه کاراکتر یادشده با لهجهٔ انگلیسی هم سخن میگفت!
باری؛ یکی از رویدادهای پراهمیت تاریخ ایران در زمان نزدیک به ما جنبش بابیان بودهاست (بر سر نام جنبش، خیزش یا جز آن البته بحثی ندارم)؛ یکی از دلایل اهمیت این جنبش شکل مردمی آن میباشد که در نوع خود نخستین مینماید.
(از آنجا که یک بیماری دیگر ایرانیان شوربختانه انگ زدن است من همینجا اعلام میدارم که بابی، بهایی، شیخی و مانند نیستم و با دیدگاههای ایشان نیز همداستان نمیباشم؛ در برابر آنچه بر سر بابیان و سپس بهاییان رفته و میرود را به شدت نکوهش میکنم و هر باوری را تا آنجا که زیانی به کسی نرساند روا میدانم.)
دربارهٔ این جنبشها سخنهای همداستان، بیطرف و مخالفی گفته شدهاست. در این میان در سالهای نزدیکتر به ما سخن از کتاب خاطرات یک مامور روس در ایران به نام کنیاز یا کینیاز دالگورکی میرود. برپایهٔ دادههای این کتاب نویسنده – که برای خودش مامور دوصفرهفتی بودهاست- اعتراف میدارد که در زمانی که سید علی محمد شیرازی –باب آینده- در عراق به آموختن میپرداخت، با نام ساختگی شیخ عیسی لنکرانی یک آخوند یا طلبهٔ شیعه به خوابگاه جوان سادهدل راه مییابد و همدرس و یار دبستانی او گشته و اندکاندک او را میفریبد و چون اهریمن که بر شانهٔ ضحاک آن بوسهٔ ریمن را زد وی نیز اسباب دعوی باب بودن باب را فراهم میسازد. در آینده نیز در روزگار سرکوب بابیها بار دیگر در پوشش یک کاردار روس در ایران به پشتیبانی بابیان کمر میبندد و...
در هیچ یک از نوشتههای همدوره با رویدادهای بابیه و سپستر سخنی از چنین شخصی نیست. نخستین بار در پیرامون ۱۳۲۰ بود که در محفلهای شیعیان بهاییستیز این نوشته پخش شد، ولی خوب البته چندان جدی گرفته نشد. در سالهای واپسین البته توجه بدان نوشته بیشتر شده و کوشش میشود از آن به عنوان سندی راستین در دست داشتن بیگانگان در این فتنه بهرهبرداری کنند.
از دیگرسو همواره کوشش شده بودهاست که رخدادهایی از این دست را زیر سر انگلیسیها بنمایانند، به ویژه که کنسول انگلیس در تبریز کوشیده بودهاست تا از کشتن باب جلوگیری کند. پرسشی که در این میان پدید میآید این است که روسها چه سودی از چنین کاری می بردند؟ پس از شکستهای شرمبار ایرانیان از روسیه و از دست رفتن قفقاز قاجارها در عمل به زیر چتر روسها در آمده بودند، خوب روسها از این فتنه که آغازیدند چه میخواستند؟ آشفتگی ایران چه سودی برای روسها میداشت؟ دیگر آنکه راز این رویداد شگفت و این رخنه و جاسوسی شگفت و تحسینبرانگیز چرا تاکنون پشت پردهها مانده بود؟ اکنون که از پرده برون افتاده چرا در جامعهٔ جهانی کسی بدان توجهی نشان نمیدهد؟ کوشش این بابا که اگر بالاتر از کار لورنس عربستان نامدار نباشد کم از او ندارد؟
در اینباره سخن بسیار است و من نیز بدین اندک بسنده میکنم. ولی همان تئوری آسیب دیدن مغز سید علی محمد شیرازی بر اثر ریاضتهایی که در زیر آفتاب سوزان جنوب به خود میداد برای توجیه رویداد بابیه دلیل محکمهپسندتریاست تا تراشیدن یک شخصیت موهوم به عنوان عامل فتنه!؟
۱۳۸۹ اسفند ۲۳, دوشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر