بهار در گاهشُمار ما ایرانیان نخستین بخش از چهار فصل سال میباشد و در سرزمینهای معتدل جهان بازه زمانی میان سرمای زمستان و گرمای تابستان،آغاز نوشدن و رویش و پایان کرختی و خمودگی. این گاه از سال را هم بَهار گفتهاند و هم بـِهار. در زبان پارسی این واژه بهار جناس تام زیبایی دارد چه که بهار جز به فصل بهار به شکوفه درخت نارنج (بهارنارنج) هم گفتهمیشود.
بهار در پهلوی وهار یا واهار بودهاست. این واژه در سانسکریت-که بسیار به زبان باستانی نیاکان ما نزدیک میباشد-وَسَنته بودهاست و در زبان نیاآریایی اوئَسَنته. یادآوری قاعدهای را در زبانشناسی نیاز میبینم و آن اینکه واج س در زبانهای ایرانی بیشتر به ه میگرود آنچنانکه که سور جای خود را به هور میدهد(ریشه خورشید).
باری؛واژه دیگری در سانسکریت هست که با وسنته همخانواده بوده و هماننده ریختاری بیشتری هم به واژه کنونی بهار در پارسی دارد و آن هم وَسَر- است که معنای بامداد میدهد. برابر نیاآریایی این واژه اوئَسر بودهاست. ریشه هردوی این واژگان در سانسکریت وَس- بوده به معنای روشن کردن یا روشنشدن که در نیاآریایی هوئس-/وِس- بودهاست. این واژه در اوستا هم به ریخت اوسَئیت به معنای روشنشدن و آغازشدن آمدهاست. در زبان ختنی هم واژهایاست به ریخت بیس-/بیستَ- که معنای آغازشدن میدهد. در سغدی نیز واژگانی نزدیک بدان و به معنای آغازشدن در دستاست. در سغدی مانوی ویو-معنای بامداد میدهد. از دیگر سو ستاک وَس- در اوستا معنای آرزو داشتن و خواهان بودن را نیز میدهد.
با بررسی این ریشهها میتوان چنین دانست که بهار معنای روشنی،آغاز و آرزوشده را میتواند بدهد. یادآور خوشی و گواراییای که پس از گذراندن سختی دراز بر مردمان ارزانیشده و میشود. روشنیاست چرا که با آغازش اندکاندک شب کوتاهشده و روز درازمیگردد. آغاز است چرا که جوانهها با آمدنش میرویند و شکوفهها میشکفند. آرزواست چرا که در دو سوز سرما و گرما-زمستان و تابستان-آرزوی بازگشتش را همگان میکشند.
در زیر نمونههایی از واژگان همخانواده با بهار را در زبانهای هندواروپایی میآورم. تنها یک نکته و آن اینکه برای برخی ملتها که در جاهای سرد میزیستهاند بهار دیرتر میآمده و میآید،این است که برای نمونه برای لیتوانیاییزبانان بهار تابستان شدهاست. هنوز هم در برخی جاهای اروپا آمدن بهار را در آغاز تابستان جشن میگیرند.
اوستایی:
vaŋri/vasri
ارمنی:
garun/garow
یونانی باستان:
éar/éaros
اسلاوی:
vesná
روسی:
Весна(vesná)
بالتی:
wasarâ
ژرمنی:
wēzán/wárs
لاتین:
wēr/vēris/uær
سلتی:
wersāk
ایرلندی باستان:
wesanteino
پشتو:
woray
یونانی:
æar
نروژی باستان:
vâr
لیتوانیایی:
vasara
چکی باستان:
vesna
اوستایی:
vaeri به معنای در بهار
پارسی باستان:
fra-vâhara
به معنای ماه بهاری
۱۳۸۶ مرداد ۵, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۳ نظر:
درود بر آریوبرزن گرامی. جای شگفتیست که در دل تابستان به بهار پرداختید, شاید که دلتان در این گرمای سوزان هوای بهار را کرده. گمان میکنم که کردها نیز بهار را وهار بگویند(اما دل استوار نیستم) و اگر اینچنین باشد بسادگی هم ریشه بودن آن را میتوان با واژه ی بهار در زبانهای ایرانی باستان دنبال کرد. در هر روی به سان همیشه نوشاری سودمند و پُرمایه بود و بهره ی فراوان بردیم. هچنان چشم براه نوشته های دیگرتان هستیم, در میان این همه تارنگار آبکی و بی ارزش که جز دل و قلوه گیری و فان بازی در آنها نمیبنیم, زمانی که به تارنگارتان سر میزنم باز امیدوار میشوم.
هر روزتان بهاری و شاد
درود بر شما
سوزش تابستان بر دریغ بهاری که پشت سر گذاشتیم میافزاید. چه بسا اگر بیشتر گرممان شد به دل برف و یخ هم بزنیم! درباره این واژه در زبان کردی بله درست میفرمایید وهار (با زیر و زبر هر دو) میگویند که همان بهار خودمان است(یا شاید بهار ما وهار آنهاست چه که این وهار به برابر پهلوانیش نزدیکتر است!)از مهر بیپایاناتنان سپاسگذارم دوست گرامی
ارسال یک نظر