بخشی از جهان که امروزه خاور میانه یا آسیای باختری خوانده میشود از هزاران سال پیش میداان نبرد میان دو فرهنگ ناهمسان بودهاست. این نبرد تا به امروز هم بر زندگی و جامعهٔ ما سایه افکندهاست و میوهٔ زد و خورد و هستی این همنشینان ناجور را در چهرههای دوگانگیهای استومند در جامعهٔ خودمان میتوانیم ببینیم. در این نوشتار میکوشیم به کوتاهی خاستگاه این دو فرهنگ و چیستیشان را بازنمایم.
یکی از این دو فرهنگ فرهنگ آریاییاست. این فرهنگ نام خود را از مردمانی دارد که تبار هندواروپایی داشته و از آسیای کوچک -که امروزه کشور ترکیه در آن جای دارد- تا شبهقاره هند پراکنده بوده و هستند. دربارهٔ خاستگاه آریاییان هنوز هم بحث گفتگو برجاست. کهنترین نگرهها سرزمین آغازین اینان را اسکاندیناوی، اروپای مرکزی، آسیای کوچک، قفقاز، کوههای پامیر، فرهنگ آندرونوو در جنوب روسیهٔ کنونی، آسیای میانه و سرانجام خود پشتهٔ ایران میداند. اینان را که هندوایرانی نیز میخوانند پدیدآورندهٔ نخستین اثرهای ادبی، سرودها و تصنیفهای جهان میدانند. ریگودا کهنترین بخش وداهای هندو را میتوان نخستین اثر برجای ماندهٔ این مردمان دانست که در شمال هندوستان سرودهشدهاست. همچنین گاهان کهنترین بخش اوستا و سرودهٔ زرتشت نیز اثر کهن دیگریاست که گوهرهٔ خرد و جهانبینی ایرانیان را در چندین هزارسال پیش به نمایش میگذارد. این هردو اثر برجای ماندهٔ آریایی هنوز هم کاربردیند. برای نمونه بخشی از ریگودا هنوز هم در آیینها هندو خوانده میشود.
فرهنگ دیگر ولی فرهنگ سامیاست. خاستگاه سامیان را شبهجزیرهٔ عربستان میدانند. برجسته نمود اندیشه و کیستی این فرهنگ را میتوان در دینهای توحیدی یا آیینهای ابراهیمی بازیافت. اثر برجستهٔ سامیان تورات است و قرآن را هم در پی فراوانی پیروانش باید اثر مهم دیگر فرهنگ سامی دانست.
دارندگان این دو فرهنگ آریایی و سامی هزاران سال پیش به هم برخوردند. نخستین آریاییانی که در تاریخ نوشتهٔ شدهٔ امروز میشناسیم میتانیها بودند. سامیان ینز گروهگروه و تیرهتیره از شبهجزیرهٔ عربستان بیرون آمدند و بیشتر در هلال بارور-یا سرزمینهای میان لبنان تا میانرودان- جاگیرشدند. ایشان در میانرودان با سموریان و نیز عیلامیان -که خاستگاه نژادی هیچکدامشان آشکار نیست و زبانشان نیز با زبانهای شناخته شدهٔ کنونی پیوندی ندارد- برخوردند و از فرهنگ پربار اینان بسیار برداشت کردند. در برخورد میان اینان اندکاندک نام سومر و عیلام از نقشهٔ جهان پاکشد و تیرههای سامی جایگزین آنها شدند. برای اشاره به بازنمود فرهنگ سمری در سامی میتوان به داستان توفان نوح اشاره کرد که خاستگاهی ناسامی دارد.
و بدینسان با از میان رفتن فرهنگهای دیرپای میانرودانی دو فرهنگ آریایی و سامی به هم برخوردند و سدهها به نبرد پرداختند. ولی چرا نبرد؟ خوب چون این فرهنگ از بسیاری سویه ها با هم سازگاری نداشتند. برای نمونه در جستار آفرینش این دو از داستانها گونهگونی پیروی میکردند. خدای آسمانی سامیان برای اینکه چیزی را آفریده باشد آدم را میآفریند و اهورامزدا کیومرث را برای اینکه یاوری در نبرد با اهریمن و نیروهای اهریمنی داشتهباشد بدین جهان میآورد. نیز برخورد با جنس زن را نمونه میآورم. در استورهٔ سامی حوا(نخستین زن) از دندهٔ چپ آدم و برای از تنهایی درآوردن او پدید میآید حال آنکه نخستین زن در استورهٔ آریایی -مشیانه-همپای نخستین مرد-مشی- از شاخهٔ درخت ریواس میروید. حوا به دستیاری شیطان ادم بیچاره را میفریبد و سبب تیرهروزی فرزندان آدم میشود و زنان سامیاندیشه باید تا ابد برای آن بدسگالی حوا توسری بخورند. حال آنکه زنان آریایی به شهریاری میرسند و ایزدان نیرومندی در میان آریاییان چون مهر و آناهیتا از زنانند.
برخورد میان این دو فرهنگ به گاس نخستین بار در زمان تاخت آریاییان به دولتهای سامی میانرودان وسپس ترکتازی آشوریان سامیتبار تا دل ایران رخدادهاست. در اوستای تازهتر نام و نشانهای سامی به چشم میخورد از دبیرانی سامی که در دربارهای آریایی بودهاند. و نیز از شهریاران سامیای یادمیشود که به ایران تاختهاند.در دورههای تاریخی و تشکیل دولت یگانه در ایران میبینیم که شهریاران ماد با بابلیها پیمانها میبندند و همسران از هم میگیرند. با این همه از فروپاشی سومر تا زمانی که کورش بزرگ بابل را گشود زمان چیرگی فرهنگ سامیتبار در منطقه میدانند. با گشایش بابل و برپایی نخستین شاهنشاهی جهانی و فرمان حقوق مردمان کورش دورهٔ چیرگی فرهنگ آریایی برمنطقه آغاز میشود که تا گشایش تیسفون به دست عربهای مسلمان پایدار میماند. از آن پس در دو قرن سکوت فرهنگ سامی از نمونهٔ عربیاش(فراموش نکنیم که از میان سامیان عربها تمدنی نداشتند و به دلیل اینکه واپسین تیرهٔ سامی بودند که از عربستان به بیرون سرازیر شدند فرهنگ صیقلیافتهٔ نرمشپذیری هم نداشتند) چیره شد. آنگاه ایرانیان اندکاندک خود را بازمییافتند تا بلای دیگری از راه رسید و آن هم آسیای میانهایها(تیرههای ترکی و مغولی) بودند که بر جوانههای از زمستان عرب رستهٔ ایران آتش افروختند. اینان چون نه فرهنگ چندانی داشتند و نه بویی از مدنیت برده بودند سر به قبلهٔ عرب نهادند و...سرانجام مشروطه برپاشد و ایرانیان به بازیابی خود پرداختند و رویدادهایی که میدانم که میدانید و گفتنشان باشد برای نوشتاری دیگر.
امروز در ایران میزیایم و ناممان ایرانیاست ولی هنوز در بند این دوگانگی فرهنگی هستیم. نیمی از ما ایرانیند و نیمی عرب. نیمی نام کورش که میآید به خود میبالد و نیمی سر به سوی سرزمین عرب میساید. نیمی به آبادی خاک میاندیشد و نیمی در آرزوی رسیدن به سرای موعود میخسبد. نیمی در جستجوی آزادگیاست و آن نیم دیگر حلقهٔ بندگی به گوش میاندازد. نیمی این و نیمی آن. باید دید که ما خودمان کدام یکی از این دو نیمهایم؟ مباد که در این
مانده باشیم که اینیم یا آن!؟
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
درود بر شما. در یک نوشتار کوتاه و چکیده همه چیز را گفتید. البته در زمان ساسانیان نیز ایرانیان با تازیان در پیوند بودند. برجسته ترین نمونه ماجرای بهرام گور است. بسیار عالی و آموزنده بود. شاد و سربلند باشید
درود و سپاس از پیگیریتان؛ آری گرامی در پی هزاران سال همزیستی پیوند میان این دو فرهنگ بسیار بودهاست. ولی خواستم بازنمود از خودباختگی فرهنگی و رو به قبلهٔ دیگری کردن بود. بهرام گور هم با تازیان نشست و برخواست داشت ولی برای نمونه جایی نیامدهاست که با لات و حبل و ... راز و نیازی کرده باشد. پایدار باشید
Besyar ziba bod afarin
مطلب بسیار جالبی که به زیبایی، کوتاه و مفید نوشته شده بود. ممنون
ارسال یک نظر